"لویی"
تقریبا دو هفته ای میشه که از اومدنمون به هولمز چپل میگذره حتی فکرشم نمیکردم بیشتر از دو روز اینجا بمونیم اما به هر بهانه ای هرکدوممون رفتنمون رو از اینجا به عقب میندازیم ولی به هر حال زودتر باید برگردیم دنیا خونه تنهاست و مامان نگرانشه
هرچند برای خودش دختر بزرگی شده و نامزد داره رایان
خب رایان پسر خوبیه دنیا رو خیلی دوست داره و میتونه ازش خوب مراقبت کنه باورم نمیشه خواهر کوچولوم نامزد داره و بزودی میخواد ازدواج کنهتوو این چند روز زین تمام تلاشش رو برای نادیده گرفتن من کرد اون حتی بعد از اون قضیه سعی نکرد با من در رابطش حرف بزنه یا توضیح بده دارم دیوونه میشم
ایکاش هیچوقت اینکارو نمیکرد
من حس خوبی نسبت به این قضیه ندارم مغزم از این همه توجیح که داره برای خودش میسازه منفجر میشهبا صدای الکس به خودم میام
_چی شده؟
الکس:گوشیت ده باره داره زنگ میخوره؟ ببینم تو کجایی؟مثلا من و جما رو به بهونه اینکه لباس بخری اوردی اینجا
اونوقت ما همش داریم واسه خودمون لباس میخریم جیبه منم داره خالی میشه به لطفه بعضیا
با نگاهی که اشک تووش جمع شده به جما که هنوز در حاله لباس خریدنه نگاه میکنهخندم میگیره:تازه اولشه
الکس:تو...
_هی وایسا من جواب این تلفن رو بدم بعد شروع کن به زدنم
_بله؟
جی: چرا جواب نمیدی لویی بیشتر از ده باره دارم بهت زنگ میزنم میدونی چقدر نگرانم میکنید شما پسرا؟
_ببخشید نگرانت کردم مامان اصلا حواسم به گوشیم نبود روی سایلنت بود
جی:خیلی خب
_چیزی شده صدات نگرانه؟
جی: برادرت توو دردسر افتاده
سریع از جام پریدم
الکس با نگرانی بهم نگاه کرد و پرسید که چیشده_ها چ.. چه اتفاقی افتاده؟ زین ؟
جی: ماشینش به یه درخت خورده
لویی:چییی؟ زین خوبه؟ اتفاقی که واسش نیوفتاده؟ کجاست؟
جی:آروم باش پسرم نه نگران نباش فقط یکم ماشینش صدمه دیده خودش خوبه فقط میتونی بری دنبالش؟
_ماماااان داشتم سکته میکردم این چه طرز خبر دادن هست و کجاست دقیقا؟
جی: زود برو دنبالش و بهم خبر بده آدرسش رو الان واست میفرستم
_باشه باشه الان میرم
الکس:همه چی اوکیه لو؟
_اوهوم فقط زین یه تصادف کوچیک داشته
الکس:هااا؟ حالش خوبه؟
_آره...فقط من باید برم دنبالش از طرف من از جما خداحافظی کن