قسمت اول؛بيماررواني

246 14 3
                                    


+مشكلش چيه؟
-روانيه
[رواني باباته ، كثافت هرزه ازت حالم بهم مي خوره.]
+چي شد كه اينجوري شد؟
-از يه سه شنبه ديگه حرف نزد اولش فك كرديم شوخيش گرفته ولي كم كم نگرانش شديم و برديمش دكتر ، دكتر هم گف كه مشكله رواني داره،همين.
[تو ي عوضي و اون دكتر عوضي تر از تو غلط كرديد. كي باعث خفه خون گرفتنم شد؟!بعدشم تو كي نگرانم شدي؟! واسه هيچ كدومتونم اهميت نداشتم.همش ترحماي مسخره.]
+ديگه چه رفتارايي داشت؟
-اين آخرا همش به سقف اتاقش زل ميزد،به يه جا خيره مي شده و تو چشاشم اشك جم مي شد و...
[هه...]
+قبل از اينكه اين جوري شه رفتار مشكوكي نداشت؟
-نه،اصلا . راستشو بخواين شادترين فرد فاميل بود ، غصه هيچي رو نمي خورد و فقط مي خنديد و حال همه رو خوب مي كرد. كلا آدم بي خيالي بود .حتي به قدري شوخ و شنگ و احمق بود كه بهش ميگفتيم عقل نداري راحتي.
[دِ آخه الاغ ،هركي شاد و شنگ كه دليل نميشه غصه نخوره،مطمئنا مي ريزه تو خودش ، درست مثله من..]
+خب البته شاد بودن دليلي بر افسردگي نداره.خيليا اينجان كه قبل از ورودشون آدماي شادي بودن.
[باريك .بالاخره يكي حرف درستو زد.داره ازت خوشم مياد.]
+بيشتر ازش برام بگو.
-خب ، از وقتي كه اينجوري شد . خيلي قاطي مي كرد ولي نه داد و بيداد مي كرد و نه جيغ و فرياد ،اولش هر چي كنارش بود بود و پرت مي كرد و بعدش كم كم اشك مي ريخت بي صدا..
+كِيا اينجوري مي شد؟
[هر وقت ريخت نحس اين نكبتو مي ديدم]
-اولاش دير به دير ولي اين اواخر تقريبا روزي ٧-٨ بار
+اِممممم ، حضور كسي كنارش باعث اين جنونش نمي شد؟!
[زدي به هدف ]
-نه تا اونجا كه يادمه نه.
[دروغگوي كثيف]
+چرا اين شكلي آوُردينِش؟!!
[چون يه مريضه]
-مي دونيد از وقتي فهميده قراره بيارمش آسايشگاه همش در حال گاز گرفتن دستاشه و موهاشو مي كشه ، پس فك كردم كه بهترين راه حل اينه كه ببندمش و دهنشم ببندم.
[همممم]
+خب بزرگترين اشتباه ممكن رو كرديد.
-چرا؟ به نظرتون اگه نمي بستمش كارم دُرُس بود؟همين جوريش آبرومونو برده!
[حروم زاده]
-چرا چيزي نمي گيد؟!!
+اِممم خب راستش دارم فك مي كنم چي گفتيم كه باعث شده اينجوري با خشم نگامون كنه؟
-نگاهاشو جدي نگريد،اين ٢٤ساعتو ٢٥ساعتش اين ريختيه.
[چون تو ، تو اون ٢٥ ساعته لعنتي جلو چشامي ]
+پس يه عاملي كه هميشه جلوشه باعث اين نگاهاست،نه؟!
-فك نكنم ، نبايد اين ديوونه هارو جدي گرفت .
+حرف بي منطقي مي زنيد ، حتي قديميها هم گفتن كه حرف راست رو بايد از ديوونه و بچه شنيد.
-ديوونه نه رواني
[چرا جوابشو نمي دي اخه بگو كه رواني تويي ]
و سكوتي كه چند لحظه حاكم شد اما زود شكسته شد..
+فك مي كنم كافي باشه و چيزايي كه بايد دستگيرم ميشد و فهميدم. امممم،به اميد ديدار.
-اوم باشه،پس خدافظ . مراقبش باشيد و ..
[حالم از اين جمله ي نفرت انگيز به هم مي خوره.]
-زود خوب شو عزيزم..
[وات د فاااك !!! الان منو بوسيد؟ اوووه خدا اينو بايد مياوردن اينجا ، رواني دروغگو]
.
.
.
.
پايان پارت١

خب اميدوارم لذت برده باشيد😌
و يه چي بگم راجبه داستان كه ممكنه فك كنين يكم گنگ باشه ولي از قسمت بعدي همه چي دُرُس ميشه;)
ووت و كامنتم فراموش نشه😌
Love you ❤️🌹
Qazal💫

psychiatric hospitalWhere stories live. Discover now