هری
هنوز بخاطر سؤال ها عصبی بودم
امروز سه تا از بخشای مهمو باید چک میکردم.سریع رفتم سمت قفسه های مواد روزانه
با صدای دنیل ایستادم"هری"
بی حوصله برگشتم سمتش
"سلام.. من دیرم شده دنیل"
"وایسا پسر از صبح دنبالتم"
"چیشده؟"
از سه سال پیش که اومده بودم این فروشگاه دنیل دنبال من بود
اولش دوست دختر داشت اما بازم دور و بر من شیطنت میکرد.
کلا پسر شیطونی بود.قد بلند و هیکل مناسبی داشت.
چشم ابرو روشن و پوست جو گندمیش باونمکش کرده بودـاما حالت تهاجمی چشم هاش و طرز حرف زدنش حسابی اخلاق تند و قلدریشو نشون میداد.
مسئول یکی از بخش های انبار بود و من برای اعلامئ مرجوعی کالاها یا درخواست کالای جدید زیاد باهاش برخورد داشتم.
چند ماهی میشد که با تموم شدن رابطه اش با دوس دخترش بیش از حد دوروبر من بود.
و اینکه یه پسر استریت انقدر بهم میچسبید برام عجیب بود...بخاطر این رفتار دنیل احساس خطر کردمو سعی کردم بیشتر ازش فاصله بگیرم.
دوست نداشتم تو محیط کار با کسی دوست شم.
اونم بین کسایی که خیلی براشون عادی نیست با یه پسر بببیننت.اما دنیل بیخیال نمیشد.
به پیشنهاد نیک قبول کردم یه بار با دنیل قرار بزارم و باهاش برم بیرون.
و بعدش اگه واقعا خوشم نیومد بهش بگم و تموم کنیم.یه هفته پیش برای اولین بار با هم بیرون رفتیم.
اما تو همون سینما و با شیطنت های دست دنیل فهمیدم این قرارو میخواد با کجا برسونه.(انگشتش میکرد:|)
لمس دستش برام لذت بخش نبود و فقط انگار داشت به حریم خصوصیم تجاؤز میکرد.
برای همین شامو کنسل کردم و زود برگشتم خونه.
از اون روز سعی کردم با دنیل رو به رو نشم.ساعت کاریمو تغییر دادم تا کمتر ببینمش و خودش متوجه عدم علاقه من بشه.
اما امروز چون روز مزخرفی بود،دنیلم خودشو رسوند تا روزمو تکمیل کنه.
رو به روم ایستادو گفت
"چی شده؟یه هفته داری از دسم در میری...امشب میخوام بریم بیرون..یه شام دو نفره با پیاده روی کنار دریاچه"
سر تکون دادم
"معذرت میخوام دنیل اما من تا ۱۰اینجام،بعدش هم خیلی خستم"
"هرولد دوباره داری پیشنهادمو رد میکنی،هری تو بگو من چی کم دارم که نخای با من باشی؟چرا با من رو راست نیستی"
عصبی دستمو کشیدم تو موهام
"دنیل حق با توئه،بیخیال من شو،من ازت.... لطفا دیگه ادامه نده رابطه ما به جایی نمیرسه..."
به سردی نگاهش کردم که چشماشو ریز کردو گفت
"کسی تو زندگیته؟"
اوه خدای من.. هر لحظه بد تر از لحظه قبل میشه امروز
"نه،معلومه که نه.کسه دیگه ای نیست.فقط فعلا علاقه ای ندارم کسی وارد زندگیم شه..همین.(سکوووت)
من دیرم شده دنیل باید برم سر کارم..مرسی از دعوتت .موفق باشی پسر"اینو گفتمو بدون منتظر موندن برای جوابش حرکت کردم سمت قفسه ها.
اما پشت سرم اومد
بازومو گرفتو مانع از حرکتم شد"هری"
دستمو ازش جدا کردمو برگشتم سمتش بی حوصله نگاش کردم سؤالی سرمو تکون دادم
خیره شد بهم
"دقیقا میخوام بدونم چرا یهو گفتی نه؟"
"یهو نیست دنیل..هفته ی پیش هم بخاطر چند ماه اصرار تو قبول کردم
باور کن میل باطنی نداشتم و ندارم"
پوزخند تمسخر آمیزی زدو با تمسخر گفت
"چرا اونوقت میل باطنی نداری؟پسر رئیس جمهور یا کس خاصی هستی که من برات کمم؟(سیکتیر باو)یا قیافه خاص و تاپی داری؟چرا انقدر خودتو بالا میبینی هری استایلز!"
ابروهام از بس بالا رفته بود درد گرفت.
پس خود واقعیش این بود
با پوزخندو تأسف براش سر تکون دادم"خوب خودتو نشون دادی"
چشم هاش وحشی شد
هر دو بازومو گرفت فشار داد
انقدر شدید که از درد نفسم رفت"من اگه بخوام خودمو نشون بدم که..."
دستی رو شونه دنیل نشست
"دستشو ول کن"
هردو برگشتیم سمت صدا
بازرس سلامت روان(لویی) بود و من فقط همین صحنه دعوا رو اونم رو به رو بازرس کم داشتم.دنیل بازو منو ول کردو برگشت سمت بازرس
"تو کی باشی ک به من دستور میدی؟"
"من بازرس مستقیم آقای تاملینسون هستم"
دنیل با انگشت اشارش زد رو سینه بازرس و گفت
"خود تاملینسونشم باشی نمیتونی به من دستور بدی"
برگشت سمت من
"هنوز کارم با تو تموم نشده..."
با خشم نگاهم کردو برگشت سمت ورودی انبار
YOU ARE READING
MoonOff [L.S]
Fanfictionنمیدونم کی و چطور•تمامِ روح و جسمم فقط و فقط مال اون شد•که خودم هم نفهمیدم. «لری استایلینسون»