تو یه آپارتمان میلیاردی نشستم!
شاید حامله باشم!رو به روم لویی تاملینسون یکی از سرشناس ترین میلیاردر های آمریکا فقط با یه تن پوش حمام در حال درست کردن غذاست!
و به زودی باید براش ...
چشم هامو بستمو صورتمو محکم دست کشیدمشاید همه خواب باشه
دوتا نیشگون از بازوم گرفتم
اما هیچ خبری نبود..."خوبی هری؟!"
"آره..آره"
"اما چهرت نگرانه ... نکنه بخاطر..."
سریع پریدم وسط حرفش تا بحثو عوض کنم
"واقعا صحرا پروتز کرده بود؟"
خندید و متوجه هدفم شد اما جواب داد
"آره من از پروتز متنفرم هری..."
"من فکر کردم سینه هاش واقعا انقدر بزرگ و..."
لویی جملمو تکمیل کرد
"خوش دست؟"
"نه...وای خدای من لویی..خوش دست؟ بزرگ و تو چشم منظورم بود نه خوش دست...اق...من گیم:|"
لویی خندیدو اومد سمتم
داغ گونمو بوسید"سینه هاش.. باسنش... گونش... حتی لبشو پروتز کرده بود و اصرار داشت به من بگه طبیعیه.. منو با مردای احمق دوروبرش اشتباه گرفته بود..."
حولمو باز کردو از دور کمرم انداخت پایین...
کتفمو بوسید و بدنمو نوازش کرددست داغش رو بدنم حرکت کرد که دوباره صدایه شکمم بلند شد
لویی با خنده ازم فاصله گرفت
"انگار خیلی گرسنت شده بیبی"
با خجالت سرمو پایین انداختم که حوله رو برداشت دور کمرم سفت بست
"لخت ببینمت نمیتونم جلو خودمو بگیرم.."
لویی
میدونم صحرا حالا حالا ها ول کن ماجرا نیست
اما همین که برای الان رفته بود غنیمته.باید به سیستم امنیت ساختمون بسپارم نذارن بیاد داخل
حواسمم بیشتر به هری باشه چون ممکنه براش دردسر درست کنه
به هری که با اشتها نهار میخورد نگاه کردم
متوجه نگاهم شد برگشت سمتمچشمکی بهش زدمو گفتم
"پس کی شروع میکنی به آشپزی؟"
"همین امشب شام با من"
"فکر بدی نیست..."
به ساعت نگاه کردمو گفتم
"من باید برگردم شرکت...بخاطر تو وسط کارام اومدم."
YOU ARE READING
MoonOff [L.S]
Fanfictionنمیدونم کی و چطور•تمامِ روح و جسمم فقط و فقط مال اون شد•که خودم هم نفهمیدم. «لری استایلینسون»