این قرارداد مابین اقای لویی ویلیام تاملینسون که ازین به بعد مالک نامیده میشه و اقای هری ادوارد استایلز که ازین به بعد...
از قرارداد چشم برداشتم
کلافه بودمچه فرقی میکرد چی نوشته
من که راه دیگه ای نداشتمبرگه هارو گذاشتم روی میز
خداحافظ رویاهای من...😐متاسفم
برای خودم.برای ارزوهای بر باد رفته ام و برای بچه ای که مجبورم اینجوری به دنیا بیارمدوباره مردد شدم
زیر لب گفتم"یه بچس..یه ادمه... اخه مگه میشه ... چطور به دنیا بیارمشو برم ..."
"نگران نباش طوری بزرگش میکنم که رویای هر کسی باشه"
یه قطره اشک از چشمام سر خورد
"این دنیا خیلی ظالمه"
لویی چیزی نگفت
قبل ازین که دوباره پشیمون شم شروع به امضاع کردم
تموم که شد قرار دادو گرفتم سمت لویی
با همون پوزخند گفت"فکر کردم میخوای بخوننیش"
"چه فرقی میکنه؟مگه راه دیگه ای برام گذاشتی؟"
"ازون نظر نه ...اما از نظر اینکه وظایف و حدودتو بدونی اره ... مخصوصا این صفحه"
برگه امضا شدرو سمتم گرفت
صفحه یکی مونده به قرارداد بود
شوکه بهش خیره شدم
خدای من چی داش میگف؟
تا زمان بارداری تمام روش های ممکن مجاز بود و بعد از بارداری هم هرمدلی که به جنین اسیب نزنه...
به لویی نگاه کردم
چی میخواست از من؟عروسک سکس؟
فکر میکردم قراره فقط یه بار باهاش رابطه داشته باشم تا بچه اش رو حامله شم
نه اینکه...
تا زمان بارداری و بعد از اون...تو شوک بودم که لویی گفت
"حالا که قراردادمون بسته شد چطوره از همینجا شروع کنیم"
بلند شدمو گفتم
"نه... من نخونده بودمش...من نیستم"
تو چشم به هم زنی روبه روم بود.کمرمو تو دستاش گرفت و گفت
"دیگه دیره عزیزم.."
لویی
بلاخره موفق شدم راضیش کنم
وقتی برگه هارو امضا میکرد باورم نمیشد داره مال من میشه
بدستش اورده بودمهیچکدوم از برگه هارو نخونده بود و این عالی بود
حوصله بحث رو تک تک بند های قراردادی که مسلمه بیشتر ببه نفع من بود تا اون رو نداشتم
ببرگه هارو گرفت سمتم که گفتم"فکر کردم میخوای بخونیش"
"چه فرقی میکنه.. مگه راه دیگه ایم برام گذاشتی؟"
"از اون نظر نه... اما از نظر اینکه وظایف و حدودت رو بدونی اره... مخصوصا این صفحه"
بند های مربوط به رابطه رو گرفتم سمتش و گفتم
"حالا که قراردادمون بسته شد چطوره از همینجا شروع کنیم"
با خوندن چند خط اول اون صفحه شوکه بلند شدو گفت
"نه...من نخونده بودمش...من نیستم..."
نتونستم نخندم
پسره بیچاره هنوز زوده بفهمی چیو امضا کردی
سریع کمرشو تو دستم گرفتم"دیگه دیره عزیزم"
سعی کرد ازم جدا شه
"اروم هری... میخوای صفحه اخر نتیجه عدم رعایتو برات بخونم"
مثل یه ماهی جدا افتاده از اب نگام کرد و لب زد
"تو میخوای با من چیکارکنی؟"
"مطمئن باش اگه باهام همراهی کنی دوران خوشیو با من میگذرونیی و اینده شیرینی برای خودت میسازی"
مبهوت سر تکون داد
"خوبه حالا بشین رو میز"
"چی؟اینجا؟"
سر تکون دادمو ولش کردم
"سریع...میدونی که جلسه دارم"
رفتم سمت میزم صندلیمو دادم عقب و نشستم
به میز روبه روم اشاره کردمو گفتم"بیا بشین اینجا"
مردد اومد سمتم
دستشو گذاشت رو لبه میزو نشست روش"شلوارتم در بیار"
"اما.."
با عصبانیت دستمو بردم سمت کمر شلوارش
هول شد و پاهاشو جفتکرد"چرا میترسی"
"لویی اگه کسی بیاد تو چی؟"
"اینجادفتر مدیر عامله تا من نخوام کسی نمیاد"
هری
تحقیر.بدترین حسی بود که تجربه کردم
چرا داشت با من اینکارو میکرد
دستمو گذاشتم رو دستش که سعی داشت کمد شلوارمو بازکنه و گفتم"میشه لطفا ادامه ندی..داری تحقیرم میکنی"
با چشمای عصبانینگاهم کرد
"تحقیر؟"
"بله.. دوست ندارم اولین بار منو ایجوری لخت ببینی"
یهو عصبانیت چشم هاش کمتر شد و لبخند نامحسوسی رو لبش نشست
اروم گفت"حق با توئه هری..اولین بار ها خیلی مهمه..."
دوباره صندلیشو عقب کشید
"برو خونه و وسایلتو جمع کن...امشب ساعت 11 میام دنبالت"
کشو میزشو باز کرد
یه سری برگه گرفت سمتم"این کپی قرارداده بهتره کامل بخونی تا بدونی چیو امضا کردی"
برگه هارو ازش گرفتم
از رو میز بلند شدم
YOU ARE READING
MoonOff [L.S]
Fanfictionنمیدونم کی و چطور•تمامِ روح و جسمم فقط و فقط مال اون شد•که خودم هم نفهمیدم. «لری استایلینسون»