0.1

6.4K 593 17
                                    


"لویی لطفا...کام آن."
"هری، برای بار پنجاهم، نه."
"بار پنجاهم نیست...این...سومیه. آره سومین باره."

لویی از روی عصبانیت آه کشید و از روی تخت بلند شد،رفت،پسر مو فرفری رو با خودش تنها گذاشت.

.

Baby Daddy {Larry*Mpreg*Short Story}[Persian Translation]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang