" تولدت مبااااااااااااااااااااااررک ، تولدت مباااااااااااااااررک ، زینی جون تولدت مباااااااااااااااااااااارررک ، تِّ وَ لُ دِ ت مُ باااا رَ ک " .
زین با سر و صدای بلند بیدار شده بود .
" بلند شو زی ! و الّا نایل کیکت رو میخوره ها !!! نایل دستمو گاز نگیر ! "
زین وقتی داد و هوار هری سر نایل رو شنید بلند بلند خندید .
" زی ! تو رو خدا پاشو ، من بین یه مشت خل مشنگ گیر افتادم ! " لویی با مسخره بازی ادای گریه کردن رو دراورد .
زین با خنده تو جاش نشست ، چشماشو ریز کرد و و اینا رو دید :هری با یه کیک بزرگ تو دستش ، لویی که پایین تختش لم داده بود و نایل که با عصبانیت به هری چشم غره میرفت .
" صبح بخیر بچه ها " زین با لبخند گفت .
" باید بگی بعد از ظهر بخیر ! این کون گشادتو از رو تخت بلند کن تا بریم سراغ کیک " نایل با کلافگی گفت . جلو چشمای تعجب زده زین دورخیز کرد و دویید به سمت تخت و خودشو رو زین بیچاره پرت کرد ." تولدت مبارک " یواش در گوشش گفت.
" مرسی رفیق " سعی کرد با آرنج نایل رو از رو خودش کنار بزنه که خوشبختانه اون هم رضایت داد و درست کنار زین نشست ؛ جایی که معمولا لیام بهش لبخند میزد .
" یک سال پیش "
" صبح بخیر بیبی "صدای خشدار لیام گوش های زین رو نوازش کرد .
آروم لای پلک هاشو باز کرد و چشمهای محبوب ترین آدم تو کل دنیا رو دید .
" حدس بزن امروز چه روزیه ؟ " لیام همونطور که با شیطنت بهش لبخند میزد ، آروم زد رو نوک بینیش .
" چهارشنبه ؟ نه ! پنجشنبه اس " زین زیر لب گفت .
" نع ، یعنی آره . امروز تولدتتتتتته " لیام جیغ کشید و خودشو رو زین که هنوز خوابالو بود پهن کرد .
زین اولش غرغر کرد اما بعد بهش لبخند زد ." نظرت چیه دوتایی واسه امروز یه کار خاص انجام بدیم ؟ فقط من و تو بیبی ؟ " لیام لبخند پر از عشقی به پسر کوچک تر که زیرش گیر کرده بود ، زد .
" نمیشه فقط تو تخت بمونیم ؟ " زین لب و لوچه شو آویزون کرد .
" منم دلم میخاست میشد ! ولی اون وقت چطوری میتونم کادو مخصوصت رو بهت بدم ؟ " لیام هم ادای زین رو دراورد و لب پایینشو به بیرون خم کرد .
" خیل خب " زین نیشخند زد " ولی میشه اول یه بوس بگیرم ؟ " و ابروشو بالا برد .
" هرچی که صاحب جشن تولد بخاد " لیام آروم آروم به جلو خم شد ، فقط دو سانت بین شون فاصله بود ؛ اما یه دفعه خودشو عقب کشید .
YOU ARE READING
SOLDIER [Persian Translation. Completed]
Short Storyلیام به افغانستان فرستاده شده...... و زین پاکتی رو تو صندوق پستش دریافت میکنه که اصلا انتظارشو نداشته..... . . . . این یه شوخیه,نه؟؟! این که نمیتونه ......... اتفاق افتاده باشه؟؟!! Thanks ziam_whale_lover for your permission ♥♥♥♥