CHAPTER 2

415 69 8
                                    

" تولدت مبااااااااااااااااااااااررک ، تولدت مباااااااااااااااررک ، زینی جون تولدت مباااااااااااااااااااااارررک  ، تِّ وَ لُ دِ ت مُ باااا رَ ک " .

زین با سر و صدای بلند بیدار شده بود .

" بلند شو زی ! و الّا نایل کیکت رو میخوره ها !!! نایل دستمو گاز نگیر ! "

زین وقتی داد و هوار هری سر نایل رو شنید بلند بلند خندید .

" زی ! تو رو خدا پاشو ، من بین یه مشت خل مشنگ گیر افتادم ! " لویی با مسخره بازی ادای گریه کردن رو دراورد .

زین با خنده تو جاش نشست ،  چشماشو ریز کرد و و اینا رو دید :

هری با یه کیک بزرگ تو دستش ، لویی که پایین تختش لم داده  بود و نایل که با عصبانیت به هری چشم غره میرفت .

" صبح بخیر بچه ها " زین با لبخند گفت .

" باید بگی بعد از ظهر بخیر ! این کون گشادتو از رو تخت بلند کن تا بریم سراغ کیک " نایل با کلافگی گفت . جلو چشمای تعجب زده زین دورخیز کرد و دویید به سمت تخت و خودشو رو زین بیچاره پرت کرد .

" تولدت مبارک " یواش در گوشش گفت.

" مرسی رفیق " سعی کرد با آرنج نایل رو از رو خودش کنار بزنه که خوشبختانه اون هم رضایت داد و درست کنار زین نشست ؛ جایی که معمولا لیام بهش لبخند میزد .







" یک سال پیش "


" صبح بخیر بیبی "

صدای خشدار لیام گوش های زین رو نوازش کرد .

آروم لای پلک هاشو باز کرد و چشمهای محبوب ترین آدم تو کل دنیا رو دید .

" حدس بزن امروز چه روزیه ؟ " لیام همونطور که با شیطنت بهش لبخند میزد ، آروم زد رو نوک بینیش .

" چهارشنبه ؟ نه ! پنجشنبه اس "  زین زیر لب گفت .

" نع ، یعنی آره . امروز تولدتتتتتته " لیام جیغ کشید و خودشو رو زین که هنوز خوابالو بود پهن کرد .

زین اولش غرغر کرد اما بعد بهش لبخند زد .

" نظرت چیه دوتایی واسه امروز یه کار خاص انجام بدیم ؟ فقط من و تو بیبی ؟ " لیام لبخند پر از عشقی به پسر کوچک تر که زیرش گیر کرده بود ، زد .

" نمیشه فقط تو تخت بمونیم ؟ " زین لب و لوچه شو آویزون کرد .

" منم دلم میخاست میشد ! ولی اون وقت چطوری میتونم کادو مخصوصت رو بهت بدم ؟ " لیام هم ادای زین رو دراورد و لب پایینشو به بیرون خم کرد .

" خیل خب " زین نیشخند زد " ولی میشه اول یه بوس بگیرم ؟ " و ابروشو بالا برد .

" هرچی که صاحب جشن تولد بخاد " لیام آروم آروم به جلو خم شد ، فقط دو سانت بین شون فاصله بود ؛ اما یه دفعه خودشو عقب کشید .

SOLDIER [Persian Translation. Completed]Where stories live. Discover now