CHAPTER 7

309 54 26
                                    


" شاید سبز ؟ ولی مسلما زرد  نه . " هری گفت .

" نخیر ، شاید فامیلیت استایلز باشه ولی هیچ بویی از استایل و مد نبردی " لویی با پررویی جوابشو داد .

" بله ؟ ببخشید چی فرمودین ؟ تیپی که جدیدا میزنمو تا حالا دیدی ؟ کشته مرده شی ؟ یا داری هلاکش میشی ؟ " هری هم جوابشو داد و باعث شد زین خنده اش بگیره .

" نایل تو چی فکر میکنی ؟ " زین سه تا رنگ مختلف از پولیور نخی رو بالا گرفت و پرسید .

" هان ؟ چی ؟ " نایل گیج بهش نگاه کرد ، زیادی مشغول نگاه کردن به کالکشن های دخترونه بود .

" دارم میگم کدوم رنگ ؟ " زین بلند خندید .

" امممم ، طوسی . آره طوسیش بهتره " نایل با بی علاقگی گفت و به دختری که از کنارشون رد شد چشمک زد .

" منم طوسی شو دوست دارم " زین تایید کرد .

هری با دلخوری داد زد " پس طوسی شو بگیر "

" آووو عزیزم ، دلخور نشو . هیچکس سلیقه لباس پوشیدنتو دوست نداره " لویی بهش پوزخند زد .

" خفه شو لو " هری زیر لب گفت ، خب بعدش لویی رو نوک پاهاش رفت و یه بوسه کوتاه به لب های هری داد " داشتم شوخی میکردم عزیزم ، من عاشق شونم "

زین با ناراحتی لبخند زد و رفت تا پولیور طوسی رو حساب کنه .

..................................................................................

هری ، نایل و زین رو در خونه زین پیاده کرد ، زین ازشون خواسته بود که یکی شب پیشش بمونه و نایل اولین نفری بود که داوطلب شده بود .

دیگه دوست نداشت با خودش تک و تنها بمونه ، دوست داشت یکی دور و برش باشه ؛ یکی نزدیک بهش باشه . این چند وقت مدام تغییر نظر می داد .

" پس ، فردا می بینمتون . میخایم کل روز رو فیلم ببینیم " لویی گفت و براشون دست تکون داد .

" اره ، خوش میگذره . می بینمتون " زین گفت .

اون شب تماما به آبجو خوردن و بازی مزخرف و بدردنخوره جرات حقیقت گذشت .

" بگو درسته که تو ، تو دبیرستان رو من کراش داشتی ؟ " نایل پوزخند زد و زین رو نگاه کرد که اخرین جرعه مشروبش رو آروم آروم قورت داد پایین .

زین نخودی خندید " شااااااااید ، ولی به محض اینکه لیام اومد رو کار دیگه از کراش مراش خبری نبود " زین با اعتماد به نفس گفت .

" می دووووووونستممممممممممممم " نایل قاه قاه خندید .

" خیله خب خیله خب . جرات یا حقیقت ؟ " زین پرسید .

" جرات " نایل باز بهش پوزخند زد .

" پس تو باید یه راز خیلی خیلی مخفیت رو بهم بگی و اگه به کسی نگی که من  یه زمانی رو تو کراش داشتم ، منم به هیچکس نمیگمش " زین مرموزانه و با چشم های نیمه باز گفت .

SOLDIER [Persian Translation. Completed]Where stories live. Discover now