Part 10

19 3 0
                                    

+یه صدایی نمیاد؟
-نه اینا همش تو مغزه توعه.
+پس چرا اینقدر واضحه؟
-چون تو با این صدا زندگی میکنی!
+آره یادم نبود!...

#Who_am_i ?!💔
زین دستمو کشید و منو از اتاق برد بیرون.
رنگش پریده بود و انگار همش نگران چیزی بود.
آروم دستشای لرزونشو گرفتم:
-چیشده؟
+هیچی...هیچی نشده!
-هیچی؟!
+اون تیلور عوضی بهت چی گفته؟
همون لحظه تیلور از کنار ما رد شد و گفت:
×اوه...مستر مالیک! یه جنتلمن در مورد همسرش اینطوری صحبت نمیکنه!
تحمل اونجا موندنو نداشتم.
رفتم تو دستشویی و درو بستم.
جلوی آیینه وایستادم و به خودم نگاه کردم.
رو صورتم دست کشیدم.
چقدر قیافم تغییر کرده بود.
حس میکردم پیرتر شدم.
چرا یهو زندگی من اینطوری شد؟!
ما خوب بودیم، همه چی خوب بود، چرا یهو...
یهو حس کردم حالم خیلی بده.
هیچی تو معدم نبود ولی با هر اوقی که میزدم حالم بدتر میشد.
انگار این تموم شدنی نبود.
معدم داشت از جا در میومد.
وقتی حالم بهتر شد، درو باز کردم و رفتم بیرون که زین با حالت ترس دویید طرفم:
+چ...چت شده بود؟ حالت...خوبه؟!
نشستم رو یه صندلی که زین یه لیوان آب گرفتم طرفم.
خواستم لیوانو ازش بگیرم که دوباره حالم بهم خورد.
ایندفعه وقتی اومدم بیرون زین دستمو کشید تا منو از عمارت ببره بیرون اما یه دفعه پدر تیلور بازوشو گرفت!
*کجا؟!
زین با بی تفاوتی بهش گفت:
+به تو ربطی نداره...
سعی کرد بازوشو از دستش دربیاره.
*تو هیچ جا نمیری...
+این چیزا به شماها ربطی نداره! من هر کاری که بخوام میکنم چون من مجبور نیستم به حرفتون گوش بدم یا مثل این آدمای خودشیرین اطرافت واسه کوچک ترین چیزی آدم بکشم پش بهتره به جای اذیت کردن منو دوست دخترم سرتون تو زندگی خودتون باشه!
زین همه اینارو با داد گفت طوری که باعث شد منم بترسم و بیشتر به زین بچسبم!
زین دستمو محکم تر گرفت و منو کشید طرف در.
+نترس اونا نمیتونن هیچ کاری کنن...
-تو یا اون عوضیارو نمیشناسی یا اونارو زیادی خوب میشناسی!
د.ا.ن زین
سرمو رو فرمون ماشین گذاشته بودم که صدایی توجه منو به خودش جلب کرد.
سرمو آوردم بالا که دیدم سلنا اونجاست و داره به شیشه میزنه تا قفل درو براش باز کنم.
قفل درو زدم که با حالت ناراحتی نشست تو ماشین و گفت:
-سلام!
برگشتم طرفش و بهش گفتم:
+خب، چیشد؟
-اون چرت و پرت میگفت! نمیفهمم کی اسمشو گذاشته بود دکتر!
+(میخنده) مگه چی گفت؟!
سلنا بهم نگاه کرد.
تو چشمای قهوه ایش، نگرانی و ترس موج میزد.
-ز...زین؟
+جانم؟
-من...م...من....حامله ام !!!!...

Who am i ?!💔Where stories live. Discover now