مقدمه

5K 425 49
                                    

‎ "هری فقط یک بار دیگه بهت میگم ، باشه؟ "

‎انه به پسر پنج سالش که تازه می خواست مهد کودک رو شروع کنه گفت.

‎هری سرش رو تکون داد و با دقت به مادرش نگاه کرد

‎"از لویی تاملینسون دور بمون. اون بچه ی خوبی نیست. و تو هم که نمیخوای با کسی دوست بشی که بچه ی خوبی نیست ، نه؟ "

‎هری سر کوچولو و بامزش رو تکون داد. و باعث شد که موهاش همه جا پخش بشه.

‎"عالیه . لطفا یادت بمونه باشه؟ من دیگه باید برم سرکار مراقب خودت باش تا وقتی برگردم و ساعت 4 ببرمت."

‎انه خم تا پیشونی پسرش رو ببوسه.
‎هری یک لبخند کوچیک به مادرش زد

‎"قول میدم. مامانی"

‎هری بازوهای کوچولوش رو دور مامانش حلقه کرد و عطر شیرینش رو استنشاق کرد.

‎"خدافظ عزیزم"

‎"خدافظ"

‎هری گفت قبل از اینکه بره و با یکی از بچه های داخل اتاق بازی کنه.
‎و همه چیز رو درباره حرفای مادرش و اون شخصی که قرار بود ازش دوری کنه ، فراموش کنه!

‎اسمش چی بود؟!

......

‎"لویی تاملینسون اصلا به من گوش میدی؟"

‎جی سر پسر پنج سالش ، که به جای اینکه به حرفاش گوش بده ، به اطراف خونه چرخ میزد ؛ فریاد زد.
‎لویی با شوخی گفت

‎ "نه"

‎و  مادرش هم با لبخند بهش چشمک زد.
‎جی به چشماش چرخی داد و انگشتاش رو به سمت گره ی کمربند شلوار لویی لغزوند.
‎و باعث شد که لویی دست از شوخی کردن برداره.

‎"گرفتمت"

‎جی به لبای اویزون لویی خندید.

‎"حالا...لطفا به حرفم گوش بده. میخوام از پسری به اسم هری استایلز دوری کنی. فکر میکنی بتونی اینکارو بکنی؟"

‎لویی لب پایینش رو متفکرانه گاز گرفت.
‎و پرسید
"منظورت همون پسرس که وقتی جوک میگم میخندم بهم زل میزنه؟"

‎و به پسر چشم سبز و بلوند داخل مهد کودک فکر کرد.

‎جی ابروشو با شک بالا برد و به این فکر کرد که لو درست میگه یا نه؟
‎چون تا جایی که میدونست انه حتما به هری درباره هشدار داده بود. به هر حال مهد کودک اونا مشترک بود!

‎"من نمیدونم...اما اگه مطمئنی اسمش هری استایلزه ، پس آره منظورم همونه. فکر میکنی بتونی؟"

‎لویی احتیاجی به دوباره فکر کردن نداشت. چون اگه میخواست با خودش صادق باشه ، بنظرش هری یکم عجیب غریب بود!
‎مخصوصا وقتایی که تمام مدت بهش زل میزد.

‎"اره..البته مامان. ازش دور میمونم."

‎اما کاری که لویی کرد و هری نکرد.
‎لویی قولش رو نگه داشت! اما چه مدت برای لویی طول میکشید تا بفهمه اون هم نمیتونه این کارو بکنه!؟

.
.
.

خب سلام و این حرفام باید بگم؟چون توضیح خاصی نیست

من لولیتم. و اینکه خیلی خیلی خوشحالم که دارم این فیکو براتون ترجمه میکنم نه تنها چون این فیک برای لریه بلکه چون خیلی شیرینه و حتما بخونینش *~*💚💙ال د لاو

When Hate Turns Into Love [Persian Translation]Where stories live. Discover now