[1.I Wipe my brow and I Sweat my rust]

1.3K 261 50
                                    

[ ابروم رو میمالم و عرقم خشک شده ]

۲۱۶ ساعت (نه روز)

زین مجبور شد دو تا جعبه ای که حمل میکرد و روی زمین بذاره تا کلید و از جیبش در بیاره.

درو باز کرد و یه نگاهی به محل جدید زندگی اش انداخت. نمی شد اسمش و یه آپارتمان گذاشت. یه اتاق زیر شیروونی بود.

یه اتاق کوچیک زیر شیروونی.

کلید و از توی قفل در آورد و دوباره توی جیبش گذاشت. قبل اینکه برگرده و دوباره اون جعبه ها رو بالا بیاره، کوله سنگینش رو روی دوشش تکون داد. وقتی اومد داخل، در و آروم کشید تا ببنده.

چند قدم به سمت راست برداشت، جایی که میدونست میز کوچیکش قرار داره، و کوله و جعبه هاشو روی اون گذاشت. اون به این حقیقت اقرار کرد و واقعا قدردان بود از این که تمام مبلمان و اثاث خونه با پارچه های قدیمی پوشونده شده. حداقل اون مجبور نبود گرد و خاک رو از روی هر وسیله ای بتکونه.

یه اتاق زیرشیروونی، درست مثل بقیه اونا، یه اتاق باز بود که فقط نصف طبقه دوم و در بر میگرفت که یه تخت دو نفره و یه میز شب داشت. اون محدوده بزرگ توسط یه کاناپه، یه میز قهوه رو به روی اون، میزتحریر، یه میز کوچیک با دوتا صندلی بود.حماما درست مثل آشپزخونه زیر قسمت بالایی خونه بود.

اونجا شاید یه آپارتمان بزرگ و مدرن نبود که هرکسی آرزوی زندگی توی اون رو داشته باشه، ولی خب برای زین کافی بود. وبخش مورد علاقه زین، پنجره بزرگ روی دیوار بود که تقریبا تمام اون رو می پوشوند.

چون اون اتاق زیر شیروونی یکی از بالاترین طبقه ها بود، زین یه ویوی خیلی قشنگ از لندن داشت. شاید زین توی اون ساختمون جدید همسایه های تجملاتی و پول دار نداشت، ولی چراغ های چشمک زن خیابون همیشه براش بینظیر و جذاب بودن.

زین سرگردان به دور و اطرافش نگاه کرد و شروع کرد به سرک کشیدن به مرحله جدیدی از زندگیش.

یخچال، مایکرویو، کابینت ها و کشوها نسبتا تمیز بودن، که این با سلیقه زین همخونی داشت. ولی کف زمین نیاز به جارو داشت. چون تقریبا برای هر قدمی که برداشته بود جای پا روی کف زمین خودنمایی میکرد. زین آدم وسواسی نبود، ولی خب نمیخواست که توی یه محیط آلوده زندگی کنه.

تصمیم گرفت که کار تمیز کردن خونه رو قبل باز کردن بسته ها و جعبه هاش تموم کنه. و بدون اینکه فکر کنه به بیرون اتاق قدم برداشت و به سمت در خونه همسایه جدیدش رفت. اونا باید یه جارو داشته باشن، درسته؟ و زین امیدوار بود اونا از اون همسایه های بد اخلاق نباشن.

بعد از چند لحظه یه خانم پیر قد کوتاه که موهای سفیدی داشت در رو باز کرد.

"سلام عزیزم، کمکی از دستم بر میاد؟" با لبخند پرسید.

Drifting [ Persian Translation ]Where stories live. Discover now