[11.I'm falling for your eyes...]

785 202 63
                                    

[ من عاشق چشم های تو شدم... ]

لیام رفته بود، هیچ شکی درش نبود.

برای نُه روز لیام روی زمین و بین آشغال ها دراز کشیده بود، با بدنی تقریبا مرده.

نه روز بدون آب، نه روز بدون غذا، و این واضح بود ولی باید چیزهای دیگه ای هم بوده باشن که لیام رو رنج میدادن.

زین درباره وضعیت پزشکی لیام اطلاعی نداشت، و این مثل این هم نبود که اجازه این رو داشته باشه که درباره‌ش بپرسه، چون، از دید یه آدمی که از بیرون قضیه بهش نگاه میکرد، اونها همدیگه رو نمیشناختن.

برای بقیه، این مهم نبود که چرا زین اینقدر زیاد اهمیت میده.

حالا لیام رفته بود، با در نظر گرفتن همه چیزهایی که لیام توی اون چند روز از سر گذرونده بود، خیلی عجیب نبود اگه به زین میگفتن اون مرده.

تنها توی مغازه کتابفروشی مونده بود و نمیخواست اسم لیام رو به زبون بیاره چون میدونست تنها چیزی که گیرش میاد جواب ندادن های اونه.
و هنوز، تنها چیزی که بهش فکر میکرد، لیام بود.

لیام
لیام
و باز هم لیام

نمیتونست مغازه رو خالی ول کنه و بره، پس فعلا هیچ راهی نبود تا همین حالا بفهمه چه اتفاقی برای لیام افتاده.

عجیب غریب نبود اگه برای هری یا نایل زنگ میزد؟ چی باید میپرسید؟ "هی، هری، میدونی لیام همین حالا مرده یا نه؟"

شایدم زین کاملا دلش نخواد بدونه اتفاقی برای لیام افتاده یا نه.

چون در حال حاضر تنها چیزی که میتونه بهش امیدوار باشه این حقیقته که لیام قویه. امیدوار باشه هنوز کوچکترین امیدی هم وجود داره.

ولی اگه لیام زنده نبود چی؟ قطعا نابود میشد و می شکست. خودش و سرزنش میکرد که چرا زودتر نفهمیده.

پس با یه ذهن خسته و شلوغ، زین صبر کرد تا زمان رفتن به خونه فرا برسه تا بتونه بره و امیدوار باشه بتونه فقط یه ذره بخوابه.

- - - - - -

خستگی چند روز اخیر کافی بود تا زین به خواب سنگینی فرو بره.

کاری هم نداشت انجام بده، به هر حال امروز روز تعطیلش بود.

ملافه های روش و کنار زد و موهای جذاب پریشونش رو خواب آلود بهم ریخت.

دستش و دراز کرد تا موبایلش رو از روی میز کنار تخت برداره و آدرنالین سریع توی کل بدنش پخش شد وقتی دید یه میس کال از نایل داره.

زین فورا بهش زنگ زد.

و دقیقا وقتی که اولین بار زنگ خورد قعطش کرد.
هنوز آماده نبود چیزی بدونه.

Drifting [ Persian Translation ]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang