[2.I'm breaking in, Shaping up]

1.2K 241 70
                                    

[ من شکست میخورم، و دوباره شکل میگیرم ]

بار دومی که زین چشماش رو باز کرد تصمیم گرفت که از جاش بلند شه. اولین باری که بیدار شد ساعت هفت صبح بود و اون واقعا برای شروع روزش آماده نبود.

در واقع، هنوزم آماده نبود. نه تا وقتی که قهوه ای توی آشپزخونه‌ش نداشت، یا حتی چای. ولی قفسه ها هنوزم عین دیشب خالی بودن.

اون فکر کرد شاید بهتر باشه از مگی یه فنجون چای بخواد ولی در آخر این کارو نکرد. اگه میخواست همینطور برای مگی آزاردهنده باشه اون حتما ازش خسته میشد. پس تصمیم گرفت درخواست هاش رو برای موقعی نگه داره که خیلی ضروریه و از مگی به عنوان آخرین گزینه اون و بخواد. به هر حال، نداشتن قهوه صبحانه اون رو نمی کشت. "همین یک روزه." زین پیش خودش فکر کرد.

پس با یه آه بزرگ بلند شد و از نردبون پایین اومد تا یه دوش بگیره. بعد از اینکه با بی حوصلگی شیر آب رو باز کرد آب رو گرمِ گرم کرد طوری که دلخواهش باشه، حالتی که تقریبا نزدیک جوشیدن بود.

وقتی تموم شد، حوله رو دور کمرش پیچید و گشت تا چیزی پیدا کنه که بپوشه.

یه چیزی که اون و یه مرد جوان قابل اعتماد نشون بده، کسی که کار جدید بهش سپرده میشه. که درست بود. زین میتونست هرچیزی باشه غیر از تنبل و بی مسئولیت.

ولی شاید فقط بازوهای پوشونده شده از تتوهاش بود یا گوش پرسینگ شده اش یا به طور کلی ظاهر ترسناکش که به مردم اجازه نمی داد زین رو باور کنن.

۱۹۵ ساعت (هشت روز و سه ساعت)

زین هیچ شانسی نداشت.

جایی که برای پیدا کردن شغل رفته بود یه سالن تتو بود. اون خیلی ماهر نبود، پس اونها بهش یه چیزی مثل دوره کارآموزی رو پیشنهاد کردن. برای دو ماه چیزی بهش پرداخت نمیشه در حالی که باید تتو کردن رو یاد بگیره ولی وقتی که به اندازه کافی خوب شد، میتونست چک های دستمزدش رو بگیره.

زین عاشق طراحی (کشیدن) بود، ولی کشیدن چیزهایی مثل بطری شیشه ای عجیب غریب شکسته توی دفتر طراحی شخصیش زیر نور مشخص لامپ یه چیز کاملا متفاوت بود از تزریق جوهر سیاه زیر پوست یه نفر.

پیشنهاد رو نپذیرفت. اون به اندازه کافی برای این کار جرئت نداشت و اینکه به پول نقد نیاز داشت.

پس زینِ بی کار به سمت خوار و بار فروشی حرکت کرد تا چیزهایی که واقعا بهش نیاز داشت رو بخره.

اون توی فروشگاه سرگردان این ور و اون ور میرفت و قفسه ها رو نگاه میکرد، انتخاب های عاقلانه ای میکرد و خودش رو از خرید چیزهایی که حیاتی نبود محدود میکرد.

Drifting [ Persian Translation ]Where stories live. Discover now