[9.And I'd give up forever to touch you]

794 198 96
                                    

[ تا ابدیت برای لمست تسلیم میشم ]

۲۶ ساعت ( یک روز و دو ساعت )

زین نمیتونست انکار کنه که چقدر برای دیدن لیام مشتاق و بیتابه.

آره خب، روبین دختر خوبی بود، خوبه که اطرافت با آدمای خوب و زیبا پر باشه و روبین هم مطمئنا از اون آدمها بود.

ولی الان لیام کسی بود که باعث میشد زین با دیدنش یه دل پیچه لذت بخش بهش دست بده.

وقتی به مغازه رسید تام رو دید که هنوز کتش تنش بود و به نظر میرسید برای رفتن آماده است. "من اینجا نمی مونم، پسرم. ولی نگران نباش، تنها نیستی." تام گفت.

"باشه." زین به قولی که به خودش داده بود که حتما امروز لیام رو میبینه لبخند زد، "کاری نیازه که انجام بدم؟"

تام یه کمی فکر کرد، "نه واقعا." جواب داد، "هری همین الان رفت."

"اوه،باشه." زین سر تکون داد.

"فردا میبینمت." تام با یه خداحافظی جواب داد.

"روز خوبی داشته باشین."

و زین دقیقا وقتی که پشت کانتر رفت یه چهره آشنا به چشمش خورد.

"سلام نایل." زین سلام کرد همونطور که پسر بلوند نزدیکش میشد.

"سلام زین." نایل لبخند نصف نیمه ای زد.

"کمکی از دستم برمیاد؟"

"اوه،...خب، هری اینجاست؟"

زین سرش و تکون داد، "نه متاسفانه."

"اوه، من فقط فکر کردم، شاید..." نایل مکث کرد و زین صبر کرد تا اون جمله اش و کامل کنه. "هِی، ببینم میتونی یه لطفی در حقم کنی؟"

"حتما."

"راستش من اومده بودم که این و به هری بدم." نایل گفت و کیف مشکی که توی دستاش بود و زین تا اون زمان متوجه اش نشده بود و بهش نشون داد.

"باشه." زین سر تکون داد همونطور که با دقت کیفی که احتمال میداد یه دوربین توش باشه رو نگاه میکرد.

"پس شاید بتونی این و اینجا نگه داری و وقتی هری اومد بتونه بگیرتش؟ میدونم درخواست زیادیه ولی من واقعا..."

"اشکالی نداره." زین حرفش و قطع کرد و لبخند زد، "توی این کشو میذارمش و به هری میگم کجاست."

نایل آهی از روی آسودگی کشید، "خیلی ممنونم پسر. فقط بهش بگو...من نمیتونستم بیشتر از این نگهش داشته باشم."

"باشه، فردا که اومد بهش میگم."

نایل لبخند زد، ولی یه کم کش اومد، "پس الان شیفت توعه؟"

"آره، از هفته قبل تا حالا."

"خوبه." نایل سر تکون داد، و بعد لبخند نرمی زد، "بازم مرسی، بعدا همین دور و اطراف میبینمت."

Drifting [ Persian Translation ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora