د.ا.ن جرج
ماشینو روشن کردمو راه افتادیم مثه سرگردونا هی اینور و اونورو نگاه میکردم تا اینکه چشمم خورد به جمعیتی که جمع شده بود سریع ماشینو نگه داشتم و دیدم بابام سریع پیاده شد و بعدشم من . جمعیتو کنار میزدم و رد میشدم و با صحنه ماشینا مواجه شدم و برام سخت بود میخواستم نزدیک بشم که پلیسا نمیزاشتن
دیدم بابام منو نگاه کردو معلوم بود چشاش خیلی نگرانه و رفت سمت یکی از پلیسا و داشت باهاش حرف میزد که یهو دیدم زانو زده و داره گریه میکنه .
رفتم نزدیکش و فقط میدیدمش که داشت بلند اسمه املی رو صدا میزد
_ بابا اروم باش از کجا معلوم که اون امیلیه
+ اتفاق تویه ساعت تویه مسیر دیگه چیزی بیشتر از این؟؟؟؟؟امیییللللللییییییییی
پلیس: البته ما فقط میدونیم راننده هردوتا مشین دختر بودن ولی در اثر سوختگی چهره هاشون قابل شناسایی نیس
_ حالا جواب مامانو چی بدیم ؟
+ نمیدونم نمیدونمممممممممممممم
د.ا.ن جیمز
صبح شده من از دیشب تا حالا حتی یه استراحت کوتاهم نداشتم بهتره به جان زنگ بزنم خب قبلش امیلی که خوابه , گوشیشم که درس کردم , زخماشم که از بین بردم فقط یکیش چون عمیق بود مدت لازم داره
تلفنو برداشتمو به جان زنگ زدم ......اه چرا جواب نمیدی ؟
جان: بله؟
_سلام جان سریع خودتو برسون خونه 😔
+اما من کار دارم
_ میگم بیا خونه زود باش دیگه 😶
+ خب باشه
تا تلفنو قطع کردم جلوی چشمام ظاهر شد یه ذره جا خوردم نمیدونستم به این سرعت خودشو برسونه
_ مثه ادم نمیتونی بیای؟😐
جان: نه چون ادم نیستم😅
YOU ARE READING
encounter to an angel (completed)
Fantasyهمیشه یه انسان میتونه انتخاب کنه که فرشته باشه یا شیطان و همینطور بهشتی باشه یا جهنمی و ما باید انسان با قلب پاک باشیم و من عاشق شدم عاشق یه فرشته و باهاش برخورد داشتم