part 2

194 19 4
                                    

د.ا.ن جیمز
خدا خدا میکردم دوباره بهم ماموریت نخوره چون واقعا حوصلشو نداشتم من که نباید همه ی ماموریت هارو برم که فقط نیمی از من فرشتس و نیمه دیگم انسان اگه بخوام خومو فرشته حساب کنم میشم یه فرشته ی شفابخش یا شاید مرگ و میر همینجوری که داشتم مثه دیوونه ها حرف میزدم و با خودم کلنجار میرفتم دیدم که بلهههه دوباره یه ماموریت جدید😔😑
خودمو سریع رسوندم به موقعیت خب دوتا ماشین اونم تو ساعت ۱۲ شب باهم تصادف کردن اسم یکی از راننده ها امیلیا و اسم اون یکی بریاناس خب بریانا که وقته رفتنشه اما ‌‌.‌‌‌... املیا اون زخمی شده
عیب نداره میبرمش خونم و یه چند روزی بهش میرسم شاید حالش خوب شد شایدم ....حالا فعلا فکر بد نمیکنم گوشیشو برداشتم و بلندش کردم
د.ا.ن تام
املیا خیلی دیر کرده بودو اعصابم از دستش خورد شده بود سعی میکردم اروم باشم اخه چقدر باید از مهمونا معذرت خواهی میکردم یهو دیدم جرج با عجله صورت رنگ پریده اومده جلوم
_ جرج تو حالت خوبه
جرج:بابا برای املیا یه اتفاقی افتاده داشتم باهاش حرف میزدم که جیغ زدو الانم هرچی بهش زنگ میزنم جواب نمیده
همون لحظه که جرج اینو گفت انا با شنیدن این حرف غش کرد
_ انااااا. جرج برو برای مادرت اب بیار (همه ی مهمونا دورمون جمع شده بودن ) هی جرج بهتر نیس gps تو روشن کنی و ببینی املی کجاس؟
چند تا قطره اب پاشیدم تو صورت انا و بهوش اومد
جرج: راه خوبه ولی gps ش روشن نیس
_ حداقل برو بگرد دنبالش یا ماشینتو روشن کن با هم بریم
( برادرم : من حواسم به انا هس اکثره مهمونا هم که رفتن نگرانه هیچی نباش برین دنبال املی )
انا : چه بلایی سرش اومده ینی
_ ما هنوز نمیدونیم . جرج برو دیگه
جرج :باشه . راستی اونموقع که زنگ زدم بهش گفت نزدیک خونس

encounter to an angel (completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora