part 4

121 14 3
                                    

_ لوس بازی درنیار جان
+هی تو چرا سرو وضعیت اینجوریه ؟؟؟
_ هیچی چیزی نیس
+ چیزی نیس؟ همه لباسات خونیه خب ,چرا عوضشون نکردی ؟؟
_ گیر دادیا
+ نکنه موضوع دیشبه ؟!
_ اره خب
+اره؟؟؟
_ تو که جوابشو میدونی پ چرا ازم میپرسی ؟😒
+ چون میخوام از زبون خودت بشنوم😁صبر کن ببینم نکنه تو اون دختره رو اوردی تو خونه 😳؟؟؟
_بازم اره خب گناه داشت 😔حالا لطفن ذهنمو نخون دلیل نداره چون یه قرشته ی ذهن خونی ,ذهنه منم بخونی😶
+خب حالا  بهوش اومده ؟
_ نه هنوز زخماشو از بین بردم همه چیزش عادیه ولی نمیدونم چرا 😑
+ فک نکن من نمیفهمم گلوت پیشش گیر کرده 😏
_اخه اختاپوس من کارم شفابخشیه
+ عااا باش
_ باشه و درد داره
+ بی تربیت 😐مثه اینکه دوباره اون نیمه انسانیت فعال شده ها
_اره خب که چی😕
+خب من برم این امیلیی خانوم شما رو ببینم 😏
_ اولا املی خودش صاحب داره دوما بزار استراحت کنه
+اصن به من چهههه😶
د.ا.ن امیلیا
با سختی چشمامو باز کردم و نشستم ,اخخخخخ من کجام؟؟؟؟ به دور و اطرافم نگاه کردم و بلند شدم رفتم جلوی ایینه یه لباس سفید بلند تنم کردم و برام جای تعجب بود اینا لباسایه من نیستن ,اینا لباسایه کیه؟؟  رفتم سمت در تا خواستم درو باز کنم دیشب داشت برام تداعی میشد اخرین لحظه داشتم با جرج حرف میزدم و بهش میگفتم که الان دارم رانندگی میکنم و ماشین داشت بهم نزدیک میشد و تمام ,پس من اینجا بااین سر و وضع چیکار میکنم؟؟؟ درو باز کردم و داشتم از پله ها اروم میومدم پایین که صدایه دوتا پسر میومد

encounter to an angel (completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora