داستان از نگاه هري
"حمال"
"كيرخور"
"كسخل"
"كيري"
"اسكل"
"چندش"
"كوني"
اينا فقط چندتا از كلمات توهين اميزين كه سمتم پرت ميشن وقتي كه توي سالن راه ميرم.من تنها بچه ي گِي توي مدرسه ام.يا حداقل تنها كسي كه اعتراف كرده گيه.توي شهر من همه هوموفوبيكن و اگرم نيستن وانمود ميكنن كه هستن تا مردم فكر نكنن همجنسگران.اگه بفهمن گي اي،زندگيتو تبديل به جهنم ميكنن
فقط كلمات اونا نيست كه منو اذيت ميكنه.چند نفر هستن كه به صورت فيزيكي بهم اسيب ميزنن : استن لوكاس،جاش دوين و اندي ساموئلز
حداقل كسايي هستن كه ازم متنفر نيستن يا حداقل تنفرشونو نشون نميدن.ليام پين،زين ماليك،نايل هوران و لويي تاملينسون.
اونا تاحالا يك كلمه هم بهم نگفتن.ولي اگه ميگفتن احتمالا ميشاشيدم به خودماونا با اون همه پيرسينگ و تتو كه بدناشونو پوشونده خيلي ترسناكن.كسي خيلي ازشون خوشش نمياد ولي همه خوب اونارو ميشناسن چون همه ازشون ميترسن.متاسفانه من انقدر بدشناسم كه از 'رهبر' گروهشون خوشم مياد،لويي تاملينسون.چرا من هميشه از پسراي بد خوشم مياد؟
_____
چه شروع خوبي داشت واقعا 😑😂
من سانسور نميكنم چون حسش ميره 😐🤷🏻♀️
هوموفوبيكم كه همتون ميدونين يني چي
اگر يه نفر باشه كه نميدونه : به افرادي ميگن كه مخالف همجنسگرايين
اميدوارم خوشتون بياد
YOU ARE READING
Falling For the Bad Boy | L.S
FanfictionCompleted هري استايلز منزويه. هيچ دوستي نداره و اكثر اوقات براش قلدر بازي در ميارن. ولي لويي تاملينسون يه داستان جدا داره. اون محبوبه، بيشتر به خاطر اينكه ازش ميترسن، سه تا دوست صميمي داره و يه عالمه دختر كه به دست و پاش ميوفتن. تنها مشكل اينه كه هر...