"من نمیدونم که میتونم اینکارو بکنم یا نه" هری گفت درحالی که پشت در خونه ی نیک راه میرفت
"بیخیال هری، تو میتونی. قبلا یک بار اینکارو کردی و بازم میتونی." لویی بهش اطمینان داد درحالی که به دیوار تکیه داده بود و منتظر بود اون بره تو
نمیخواست باهاش بیاد ولی هری التماسش کرد که بیاد. نمیتونست به هری نه بگه واسه همین توافق کردن که لویی در صورتی میاد که بتونه جلوی نیک هری رو ببوسه.
حرکت کیری ای بود و خیلی طول کشید تا بتونه هری رو راضی کنه ولی اون بالاخره قبول کرد چون اصلا دلش نمیخواست که تنها بره. لویی قبلا هم خیلی نیک رو اذیت کرده بود پس یک بار بیشتر که اشکالی نداشت.
"دقیقا. من یه بار اینکارو با نیک کردم. چجوری میتونم دوباره این بلا رو سرش بیارم؟" هری لبشو گاز گرفت
"اون یه تیکه گوه بی ارزشه که باید تا سر حد مرگ کتکش-"
"لویی" هری بهش یه نگاه بد انداخت. اونا مثل همیشه بودن. لویی یه چیز توهین امیز درمورد یه نفر میگفت و هری جلوشو میگرفت چون حرفش خوب نبود
"اوکی اوکی" لویی چشم غره رفت. "فقط در بزن، من این بیرون منتظرت میمونم"
"این ایده ی بدی بود بیا فقط بریم" هری برگشت که بره ولی لویی جلوشو گرفت.
"فقط برو تو و بهش بگو که نامزدی کنسله و تو نمیخوای بقیه ی عمرتو با اون بگذرونی. اصلا لازم نیست چیزی درمورد من و خودت بگی."
"من و تو" (اینجا غلط گرامریشو اصلاح کرد) هری خندید و لویی به شوخی هلش داد
لویی به در اشاره کرد. "یا میری و نامزدیو کنسل میکنی یا من اینکارو میکنم. و اگر من اینکارو بکنم اوضاع خیلی خیط میشه."
هری دستاشو برد بالا. "باشه الان میرم، بابا"
"من ددی رو ترجیح میدم" لویی شونه هاشو بالا انداخت و چشمای هری گشاد شد. "دارم شوخی میکنم هز، اروم باش"
"درسته. الان میرم" هری برگشت سمت در و در زد و لویی پشت دیوار قایم شد تا نیک اونو نبینه.
نیک درو باز کرد و لبخند زد. "هری، عزیزم من خیلی خوشحالم که تو اینجایی. من خیلی متاسفم بابت چیزی که دیروز گفتم، حسودی بهم غالب شد و.."
"اره اممم ما باید صحبت کنیم" هری موهاشو گذاشت پشت گوشش و از کنار نیک رد شد و رفت تو
"اوکی" نیک شونه هاشو بالا انداخت و درو بست. رفت سمت مبل و کنار هری نشست. "فقط باید سریع تمومش کنیم چون باید برم سرکار. یه دزدی گزارش شده و ما باید یه سری تصویر دوربین امنیتی رو ببینیم"
"قول میدم زیاد طول نکشه" هری سرشو تکون داد
"میخوای درمورد چی صحبت کنی؟" نیک پرسید "اوه میخوای بحث دیروز درمورد گلای مراسمو ادامه بدی؟"
ESTÁS LEYENDO
Falling For the Bad Boy | L.S
FanficCompleted هري استايلز منزويه. هيچ دوستي نداره و اكثر اوقات براش قلدر بازي در ميارن. ولي لويي تاملينسون يه داستان جدا داره. اون محبوبه، بيشتر به خاطر اينكه ازش ميترسن، سه تا دوست صميمي داره و يه عالمه دختر كه به دست و پاش ميوفتن. تنها مشكل اينه كه هر...