داستان از دید لویی
ما شروع کردیم به جمع و جور کردن همه چیز بعد مهمونی. نایل، لیام و زین رفته بودن ولی هری و نیک موندن که کمک کنن تو مرتب کردن. اد هم قرار بود تا وقتی تو شهره خونهی ما بمونه پس خیلی انتخابی نداشت که بخواد بره.
"خیلی خب. من میرم که راه بیوفتم سمت خونه." هری کلیدای موتور جدیدشو برداشت.
"تو بلدی چجوری برونی نه؟" با استرس پرسیدم. متنفرم از اینکه اون اسیب ببینه
"البته. بابام قبل اینکه بره بهم یاد داد چجوری برونم ولی بعدش دیگه مامانم پول نداشت تا واسم موتور بخره واسه همین نروندم." توضیح داد
"فقط مراقب باش" نصیحتش کردم
"باشه بابا" طعنه زد و از خونه رفت بیرون. به محض اینکه رفت نیک کیسه زباله ای که دستش بودو انداخت زمین.
"منم دارم میرم. خدافظ کیری" از کنار من رد شد
"مشکل توی کوفتی دیگه چیه؟" هوف کشیدم
روی پاشنه ی پاش چرخید سمت من. "مشکل من چیه؟ اینکه تو سعی کردی از من بری بالا."
"چی میگی؟" چشم غره رفتم
"اد شیرن؟ موتور؟ بلیط کنسرت فایو سکندز او سامر؟ تو فقط میخواستی کادوت از مال من بهتر باشه!" داد زد
"ببخشید که من براش یه کادوی عالی گرفتم و تو فقط یه حلقهی کسشر ارزون گرفتی." خر خر کردم
"کسشر ارزون؟ اون حلقه دو میلیون دلار قیمتش بود!" داد زد و وقتی فهمید چی گفته چشماش گشاد شد.
"ببخشید، اون حلقه چقدر بود؟"
"دو میلیون دلار" زمزمه کرد
"تو- تو پولداری؟" من پرسیدم
"نه فقط دو میلیون دلار پول اضافی داشتم." چشم غره رفت. "معلومه که پولدارم"
"هری میدونه؟"
"نه. من و مامانم فعلا تو یه خونه ی معمولی زندگی میکنیم چون تازه اومدیم اینجا. واسه همین اون نمیدونه." معذبانه پشت گردنشو مالید.
"بهش نگو. من دوست ندارم مردم درمورد درامد خانوادم بدونن.""بهش نمیگم ولی واقعا باید بگم چون تو دوباره یه کیری شدی" دست به سینه شدم
"خب اگه بهش بگی من پولدارم، منم بهش میگم که تو روش کراش داری." شونه هاشو بالا انداخت
"منصفانهست" خر خر کردم.
اد با یه جعبه پیتزا توی دستش اومد توی اتاق. تنها پیتزایی که خورده نشده بود.
"هیچکدوم شما یکم از این پیتزا میخواین؟" به جعبه اشاره کرد. "چون اگر نمیخواین من میخوام همشو بخورم."
"بزن تو کارش" دستمو تکون دادم که بگم نمیخوام
"حله" لبخند زد و برگشت توی اشپزخونه.
ESTÁS LEYENDO
Falling For the Bad Boy | L.S
FanficCompleted هري استايلز منزويه. هيچ دوستي نداره و اكثر اوقات براش قلدر بازي در ميارن. ولي لويي تاملينسون يه داستان جدا داره. اون محبوبه، بيشتر به خاطر اينكه ازش ميترسن، سه تا دوست صميمي داره و يه عالمه دختر كه به دست و پاش ميوفتن. تنها مشكل اينه كه هر...