بازگشت باشکوه مامان بزرگ

138 12 1
                                    

مدرسه شبانه روز فیوچر
ساعت 5 عصر

_خانم...  خانم با شمام... خاننننم
سرش را با وحشت طرف راننده چرخاند.
_ ترسوندمت؟ چند دقیقیس فقط داری بیرون رو نگاه میکنی. دختر منم زیاد از مدرسش خوشش نمیاد ولی عاشق انجا میشه. اخه نگا کن.... ساختمون بزرگ و قدیمی...  جنگل...  و از همه مهم تر برای شما دخترا پسرای جذاب...

برای انالیز کردن اتفاقات گذشته زمان به اندازه کافی گذشته بود. تا ابد که نمیتونست به حرفای راننده تاکسی گوش بده و تو ماشینش وقتو بکشه پس فقط جمله که باید بگه رو گفت.
_بله. چه قدر میشه ؟

با هر قدم استرسش بیشتر میشد. چی میشد اگه هری و کریس اون اطراف نباشن. چه میشه اگه کلا اون سال اطرافش یا حتی توی مدرسه نباشن. چه میشه اگه...

~ما رو یادت رفته. صف وایسادن هم یادت رفته؟
این صدا... پسر...  17 ساله...  موهای بلوند...  لحجه شمالی...  شكلات... دوست بامزه...  نایل هوران. سرش رو با لبخند حاصل از مرور خاطرات بالا می اورد.

_سلام.

~قانون صف وایسدن اینه که پشت اخرین نفر وایسی نه جلوش.

-زردک. اون هر جا بخواد وای میسه.

مثل هميشه میخواد ثابت کنه که حامیشه، پشتشه حتی اگه یک سال ناپدید شه و به تکست ها و تماساش جواب نده.
با لبخند غمناکی اسمشو زمزمه کرد _ هری

~مگه اون کیه یه دختر مثل بقیه. با دست به ريشه ی موهاش اشاره میکنه :~ و اضافه میکنم اینا رنگه و موهای من قهوه ایه گودزیلا.

هری نیشخندی میزنه. یه قدم جلو میاد و دخترو به سمت خودش میکشه: - یوفوربیا براون دانش اموز ممتاز سال اخر دبیرستان و میشه اشاره کرد... دوست دختر قدیمی من

~ اوه معذرت میخوام گودزیلا. بفرمایید مامان بزرگ بروان جای من وایسید من حواسم نبود که شما چند صده با من فاصله سنی دارد.

نایل تا کمر خم میشه و عقب میره. یوفوربیا که به این مسخره بازیا عادت کرده فقط دسته چمدان رو میگیره و به سمت جلو میره: _ خواهش میکنم به دلقک بازیتون ادامه بدید پسرا.
جلوی صف وسط زوج اشنا می ایسته: * هی احمق چیکا...  یوفور... مامان بزرگ قدر فاک دلم برای این اخلاقای گندت تنگ شده بود.

جوری دختر رو به اغوش میکشه که انگار براش مهم نیس دفعهی بعدی هم هست. یوفوربیا دمی طولانی میگیرد و همه عطر اون اشنا رو وارد سینه اش میکنه و ای کاش میتونست کمی بیشتر نفسش رو نگه داره. فقط یکمی بيشتر. تا بتونه کمی از دلتنگیشو از این اشناها کم کنه. اگه پسر زبان نفس ها رو بلند بود میتونست بفهمه که یوفوربیا با هر دم داره خاطره ای رو بیان میکنه و با هر بازدم جمله ی دلم تنگ شده رو میگه. ولی یوفوربیا با گفتن جمله ای حکمرانی رو از دست سکوت میگیره: _ عزيز دلم... خب منم دلم برای دوست دختر جذابت تنگ شده بود.

و با لبخند خبیثانه ای روش رو از پسر شوکه شده به سمت دختر پشت سری بر میگردونه. : _ اوه سارا باور کن اگه زین دوست پسرت نبود به هری خیانت میکردم و باهات میخوابیدم خانم جذاب.

سارا که لب هایش را محکم بهم دوخته که مبادا صدا خنده با شدت از ان ها خارج شه به چشمکی بسنده میکند. همین موقع صدای اعتراض های زین از پشت سر شنیده میشه:
* اگه باهاش بخوابی بهت قول میدم جوری دیک لیامو وارد خودم کنم که و ازش هفت قلو حامله شم.

یوفوربیا لب هایش را نزدیک لاله گوش سارا میکند: _ مطمعنی وقتی باهات میخوابه چیزی به نام کام ازش بیرون میاد یا نکنه اون زیر تو قرار میگیرم.

و بوم. سارا بلاخره منفجر میشه و یوفوربیا فقط به لبخندی اکتفا میکنه.
این همیشه این طوری بوده.  اینکه سارا از خنده گریه کنه و یوفوربیا لبخند بزنه که تونسته یه بار دیگه چهره سارا رو اینقد زیبا بکنه.

*شما کرگدنا بخندید ولی ددی هات من همین الان وارد صف شد.
دخترا با شنیدن صدای زین ته صف رو نگاه کردن. لیام از ته صف هستم افتابیشو برداشت و به زین لبخندی زد. زین از گوشه چشم به دخترا نگاه کرد و لباشو رو بخاطر لیام گاز گرفت و چشمک زد. ابرو های لیام به بالاترین نقطه روی پیشونیش رسيدن. یوفوربیا از صف بیرون زد و بدون توجه به این که لیام ممکنه شوکه شه به سر زین اشاره کرد و لب زد : _کله اسفنجی

و زودتر از واكنش لیام اقای مک کالن ، مدیر مدرسه شروع به حرف زدن کرد.: ^ اقایون و خانم ها.  عصر روز جمعه بخیر باشه و سال تحصیل جديد مبارک.  میدونم کلیشه ای بود ولی باید میگفتم. اکثر شما با اینجا اشنا هستید ولی برای دانش اموزان جدید یک مقدار عجیبه. پس من توضيح میدم  و همگن گوش میدید.

صدا اه بچه ها بلند شد.مک کالن با چشم غره ای همه رو ساکت کرد.
^این جا دبیرستان فیوچر بدون محدودیت سنی هست. یعنی همراه با دانش اموزان زیر هجده سال بچه های بزرگتری هم درس میخونن و این به این معنی نیس که شما صبح تو لیوان اب هم اتاقیتون دندون مصنوعی پیدا کنید.

میکروفون رو کنار گذاشت و شروع به خندین به شوخی بی مزش کرد. مثل همیشه نچسب و بی مزه. مثل همیشه چرخیدن چشمای بچه ها.
^همون طور که گفتم اینجا دانش اموزان بالای هجده سال تا بيست و پنج درس میخونن. و اما قوانين...

بچه ها همراه با مک کالن زیر لب تک تک جملات رو زمزمه کردن
^ 1.به هیچ وجه وارد جنگل دستنی نمیشید.  وارد جنگل شدن مساوی اخراج
2. داشتن هر گونه رابطه جنسی با کارکنان و دانش اموزان یعنی اخراج 
3. نمرات کمتر از 16 دوهفته درس خوندن شبانه روزی توی کتاب خونه
4.راس ساعت 10 خاموشی و ساعت 8 اغاز تمامی کلاس ها
با اروزی موفقیت لطقا از خانوم رشفورد کلید ها رو بگیرید و وارد اتاق ها شوید..... خانم یوفوربیا بروان دفتر من.
نگاه ها سمت یوفوربیا چرخند و استرس مثل ناخن های گربه درون اونو خراش های عمیق داد.





........................
های گایززززز
فن فیکی که دارم مینویسم یک مقدار ژانرش با بقیه فن فیکا فرق داره و علاوه بر پسرای واندی (کیوتیای مامان *_*) یک سری شخصیت مهم دیگه هم هستن که مثل پازل همو تکمیل میکنن. ژانر بيشتر ماجراجویی و رمانتیک عه. درکل نمیدونم چی بگم دستو پامو گم کردم مثل عروسی که سینی چاییو داره میبره سمت مهمونا😅
اول اینکه مطمعن باشید تکمیلش میکنم
دوم اپدیتا دو روز یا یه روز در هفتس
سوم اینکه مجبورم شرط رای بزارم لاوا
تا پارت 4 هر قسمت 5 رای

L❤ve u H. B 💙💚💜💛❤




•| JUST A BIT MORE |•Where stories live. Discover now