عجیب نه خاص

66 7 9
                                    


[ زیرپله ی مخفی فیوچر
ساعت 7 صبح]

ز: به تو میگن زن زندگی یا شایدم دختر خوبِ بابا. ساعت 7 صحبه و خانم مدیر ما سرکاره. افرین دلاور خسته نباشی.

س: زن زندگیت باید شیرین کاری های دیشبتونو جمع می کرد، شوهرِ دختر خوب بابا.

ز: اوه اوه خیلی شیرینی هامون زیادن نه؟؟ یعنی میگی دل همه رو میزنن؟

لبخند سارا از روی لب هاش محو شد. نزدیک زین شد و تن صداشو پایین اورد: درمورد دیشب...

با یاداروری خاطرات دیشب در ذهن زین، دلشوره لبخندش رو از روی صورتش شست و بجاش چشمای نگران رو براش به ارمغان اورد: سارا من نمیدونم چی بگم ولی میدونی یوفوربیا...

س: اقای بی اف افش من برای همین اینجام... همون قدر که یو برای تو مهمه برای منم هست نه فقط اون هری هم هست، پس برای همین نزاشتم اسمی از یو یا اون غریبه برده بشه ولی مشت های هری رو نمیشد هیچ جوره جمع کرد چون همه شاهدش بودن.

و بعد سارا غرق لبخند دوست پسرش شد و به خودش افتخار کرد. دستهای زین رو توی دستش گرفت و روی پهلوهاش گذاشت.

ز: سارا تو خیلی بیش از حد خوبی... این قدر خوب نباش لعنتی... باور کن نه من نه یو نه هز و نه هر خر دیگه ای لیاقت این همه خوبی تو رو نداره. فرشته بین زمینی های عوضی.

لبخد سارا از این پهن تر نمیشد وقتی که لب های زین اونو عمیق و طولانی میبوسیدن.

ز: زرافه... این قد درازی که برای بوسیدن پیشونی خانم باید پاشنه بلند بپوشم. اصن کی به تو گفته از دوست پسرت دراز تر بشی.

سارا مثل همیشه نخودی خندید. همون طوری که چشمای ابیش می لرزیدن و پلک هاش تا نیمه بسته میشدن.

س: اقای بابا و خانم مامان گفتن.

زین فورا از سارا فاصله گرفت و شروع به بستن دکمه های باز پیرهنش کرد : خانم ویلیامز به پدرتون خیلی سلام برسونید و بهش بگین من خودم مراقب دخترتون هستم و نمیزارم کسی بهش نزدیک بشه حتی اون مرتیکه چوب خشک زین مالک.


[ سالن غذاخوری فیوچر
ساعت 7:30 صبح]

ز: ببینید کی این جاست. سلام داداش هری و همسر محترم.

وقتی هری و یوفوربیا مثل بقیه دور میز همیشگی نشستن صدای الارم همه ی دستگاه های اطرافشون درومد و این فقط یه معنی داشت روزنامه امروز فیوچر منتشر شده بود. همه ی اعضای گروه به شدت استرس داشتند. اما جوری از صبح رفتار کرده بودند که انگار دیشبی وجود نداشته و در مهمونی ای شرکت نکرده بودند.

نایل تبلتشو روشن کرد و با نگاهش از هری اجازه گرفت. به جز صحفه ی اول که درباره ی دعوای هری و صحفهی دوم که درباره ی بهترین زوج جشن که هری و یو بودند خبر دیگری از مهمونی یا گروهشون نبود و 18 صفحه ی بقیه ی روزنامه پر بود از مقاله هایی درباره روز اول مدرسه در کشور های مختلف جهان.

•| JUST A BIT MORE |•Onde histórias criam vida. Descubra agora