مک: خانم بروان تسلیت منو بپذیرین... امیدوارم افسردگیتون کاملا رفع شده باشه و حالتون خوب باشه.یوفوربیا که متوجه کلمات اقای مک کالن نمیشد که یک دفعه سیلی از کلمات و خاطرات مغزش رو ویران کردند. مادربزرگ... زمستون... سال اخر... کار احمقانه کریس... گریس... افسردگی... دروغ.
و فراموشی اونا برای بار صدم مثل دفعات قبل جواب نداد.
یو: اممم... بله... در حقیقت دکترا همینو گفتن....و من خودمم هم همین حس رو دادم.
مک: امیدوارم. در هر حال شما نقش مهمی در معرفی مدرسه ما دارید هم شما و هم تمامی دانش اموزان ممتاز مدرسه. و درک کنین که از دست دادن یکی از این افراد برای ما خیلی سخته.
و یوفوربیا ته این داستان رو خیلی وقت بود فهمیده بود. مک کالن حال اونو نمیپرسید حال سرمایه ای که درون یو بود رو جویا شده بود.
بعضی وقتا براش سخت بود که چرا میگن هر ادمی انسان نیست.ولی با دیدن مک کالن پاسخ سوالشو عینا مشاهده کرد بود.کسی که پول و قدرت رو می پرسته و زندگیش توی اینا خلاصه شده انسان نیست بلکه از یه ربات دست دوم هم کم ارزش تر و پست تره.
لب های یوفوربیا از بی شکلی به نیشخند تبدیل شد.همون نیشخند هایی که هری بهش یاد داده بود. همون نیشخند هایی که از هزار تا حرف بدتره.یو:اقای مک کالن اگه من موفقم فقط بخاطر خودمه. من این کارو برای کسی یا برای منفعت جایی انجام نمیدم.
مک: خانم بروان شما...
یو: به هر حال اقای مک کالن. عصر بخیر.
یو حتی منتظر جواب هم نشد. دسته ی چمدونش رو دنبال خودش کشید و از اتاق مدیریت خارج شد. جوری در رو بست که اقای مک کالن یک تشکر به فروشنده در مدیون شد.اگه به حرف فروشنده گوش نمیداد و جای در چوبی در شیشه ای میخرید الان چیزی جز مقدار زیادی خورده شیشه توی اتاقش نبود.
چه طوری یه روز میتونه گند تر از اون چیزی که شما انتظار دارید باشه؟
درسته اینکه فک کنین دیگه از این گندتر نمیتونه بشه. درست مثل یوفوربیا.> خدای من. باورم نمیشه ونوس (الهه عشق) درست رو به رو ی منه. هرچی فک میکنم میبینم خدا پاداش کدوم کارمو داره بهم میده، به نتیجه ای نمیرسم.
این صدا ، این عینک مشکی گرد، این عطر رزماری . این لخند دندون نما. این صدای، این صدای لعنتی به جز کریس اسکای میتونه برای چه کسی توی این حوالی باشه؟
یوفوربیا باید خودشو متقاعد میکرد که هیچی نگه و اروم باشه. ولی اگه کریس فراتر بره. پس اون موقع دیگه نوبت یو که اجازه بده اتشفشان فوران کنه و بزاره کریس توی گدازه ها از بین بره.
ک : میدونی توی این مدت دلم برات خیلی تنگ شده. دوست پسر احمقت چی میگه قد...قد... اها قد فاک... عاره. دلم قد فاک برات تنگ شده. هم من و هم گریس.
YOU ARE READING
•| JUST A BIT MORE |•
Adventureاگه لویی به یه مدرسه دیگه میرفت ... اگه هری اتاقشو با نایل عوض میکرد ... اگه یوفوربیا سال پیش فارق التحصیل میشد ... اگه کریس عاقلانه تر تصمیم میگرفت ... اگه زین حرف های لیام به تریستین رو نمیشنید ... اگه مکس قوانین مدرسه رو رعایت کرده بود ... اگه...