پری توی جهنم؟

51 8 2
                                    

ن: پس گفتی تازه اومدی این مدرسه؟
نایل در حالی که سعی داشت خودشو اروم به پوالا نزدیک تر کنه گفت.

پ: اره. من همه ی این سال ها رو مدرسه خصوصی می رفتم.

ن: اگه من جای تو بودم ، هیچ وقتِ هیچ وقتِ هیچ وقت...

پ: نمیومدی این مدرسه نه؟ چرا همه این قدر نسبت به این جا علاقه دارن؟

ن: چون تو هیچ ایده ای راجب این جا نداری.

پ: مثلا چی؟ جن و پری داره؟

ن: درباره ی جن هاش نمیدونم ولی پری داره. یکیشون دقیقا کنار من نشسته و داره با هم حرف میزنه.

با این که خودش از خجالت قرمز شده بود ولی اروم با دستش موهای نرم و قهوه ای پاولا رو کنار گوشش گذاشت. پوالا برای این که جو رو عوض کنه ازش سوال پرسید: تو چرا این جا موندی؟

ن: به خاطر دوستام. اونا دیگه دوستام نیستن خواهر و برادرامن.

پ: نمیدونم چی بگم اخه من تا به حال دوست نداشتم... ینی صمینی نبودیم باهم.

ن: واقعا؟ تاحالا با کسی صمیمی نبودی؟

پوالا سرشو به نشونه ی موافقت تکون داد . شجاعت نایل بیشتر شد.
ن: پس با کسی هم تو رابطه نبودی؟

و پاولا به یه لبخند کوچیک اکتفا کرد. از توی کیفش موبایلشو دراورد و سمت نایل گرفت.نایل که گیج شده بود قیافش به یه علامت سوال تغییر کرد.

پ: پس نمیخوای که من شمارتو داشته باشم. گفتم شاید تو اون دوستِ صمیمیه بشی.

نایل محکم موبایل پاولا رو سمت خودش کشید. جوری ارقام رو وارد می کرد که انگار ایندش به همین اعداد بستگی داره. شاید هم این عجله واقعا به ایندش بستگی داشت. کسی چی می میدونه شاید ماه بعد این موقع اونا اولین بارشونو تجربه میکردن یا شاید هم در حد دو تا دوست میموندن.















ز: اوه ببین کی افتخار داده اومده تو مهمونی ما کسخلا. تا تو یه گپ باهاش بزنی من برم نوشیدنی از یه جایی جور کنم.

سارا تا وقتی که زین توی جمعیت ناپدید شد نگاهش کرد و بعد با بی میلی به سمت تریستین رفت. روی یکی از نیکمت های بالای سالن درست کنار تریستین نشست.

س: کریس رو این اطراف ندیدم.

ت: زیاد از این مهمونی ها خوشش نمیاد.

س: زین دقیقا همین رو بهم گفت.

تریستین از گوشه ی چشم هاش به سارا چپ چپ نگاه کرد.

س: باشه باشه... این قدر مودبانه نگفت ولی باور کن منظورش همین بود.

تریس با نگاهش بین جمعیت دنبال لیام ، پسری که مثل کریس دوسش داشت، گشت. وقتی اونو در حال گفت و گو با زین پیدا کرد، لبخند پهنی روی صورتش شکل گرفت. به سارا نگاه کرد که چه جوری گوشواره های بزرگ حلقه ایش با هر بار تکون دادن سرش میرقصن و اون نقره ای ها چه ترکیب قشنگی بین موهای نارنجیش گرفته بودن.

•| JUST A BIT MORE |•Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ