قسمت اول : رطوبت اشک های گناهکار

2.2K 289 64
                                    

از دید ییشینگ .

توی دوراهی گیر کرده بودم ؛ باید یونیفرمم رو توی خونه میپوشیدم ، یا توی اتاق استراحت اداره ؟
دلم به حال مادرم سوخت که با  کلی ذوق ، اتوش کرده بود ، اگر میزاشتمش تو کیف چروک میشد  .

رکابی سفیدم رو پوشیدم و یونیفرم ابی رنگ و شلوار مشکیش رو پوشیدم ؛ جلوی اینه ایستادم و دکمه هام رو  بستم ، خوشم میومد ازینکه با یونیفرمم خودمو ببینم ،تمام لحظاتی که برای پوشیدنش تلاش کرده بودم رو به خاطر می اوردم و به خودم افتخار میکردم .

همه ی پسرا تو کره از سربازی گریزونن ، فک کنم من تنها کسیم که بعد از سربازی بیشتر علاقه مند شدم که پلیس بشم .

یک سالی میشد که یک افسر پلیس شده بودم و هر روز بیشتر و بیشتر به ارزوهام نزدیک ترمیشدم ؛ ییشینگ الان فقط میتونه توی پرونده ها نقش دستبند زن مجرما رو داشته باشه ، اما تا یک ماه دیگه ، همین ییشینگ میتونه خودش پرونده بگیره و حل کنه.
ارزوی من همین بود ؛اینکه یک روز قدرت این رو داشته باشم که گره ای رو باز کنم و عدالت رو برقرار کنم .

صبحونه ی مفصلی که مامان اماده کرده بود رو خوردم و از خونه بیرون اومدم ؛ هوای بی نظیر صبح داشت وسوسه ام میکرد که تا اداره پیاده برم ؛بلاخره تسلیم هوای نرم و خنک صبح شدم .

اما انگار این سرنوشت بود که داشت مسیرو بهم نشون میداد ، نه هوا !

دست به جیب درحالی که سوت میزدم در عرض خیابون راه میرفتم و اطرافمو نگاه میکردم ؛ از کنار مردم که رد میشدم ،بخاطر نگاه های سنگینشون کمی معذب بودم .

بخاطر همین بود ازینکه یونیفرمم رو توی خونه بپوشم متنفر بودم ، مردم ازم فاصله میگرفتن ، اخه از چی میترسیدن؟
هنوز نمیتونستم درک کنم چرا ،از کسی که میخواد عدالتو برقرار کنه میترسن ؟

اصلا سعی نمیکردم نگاهم به کسی بیوفته ،چشم به مغازه ها دوخته بودم ؛ راه میرفتم و به اینکه چقد چیزای متفاوتی توی هر ویترین هست فکر میکردم .
تو فکر بودم که چشمم به یک گلفروشی خورد .

انگار تمام دنیا سیاه و سفید بود و رنگ ها، فقط توی همین مغازه ی کوچیک جا گرفته بودن !
چندتا سبد بزرگ گل جلو در بود و داخل هم پر بود از گیاه های مختلف ... پاهام یه قدم سمت گلفروشی برداشتن ، اما پشیمون شدم .

الان وقتش نبود ، بابت دیر رسیدنم به اداره تنبیه میشدم ؛ اما انگار ادامس دلم به سنگ فرشای جلوی گلفروشی چسبیده بود ، نمیتونستم دل ازش بکنم .

با اینکه در حد کشیدن کامیون با دندون سخت بود ؛ازش دل کندم ، اما به خودم قول دادم که وقتی شیفتم تموم شد ،برمیگردم و چند تا شاخه گل برای گلدون همیشه خالیِ روی میز ناهارخوریمون میخرم ، شایدم مشتری همیشگیش شدم .

《Breathtaking 》 - Layho - ◇Completed◇Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ