part3

574 38 16
                                    

نانسی:وای جینی معلومه که نه جیمین به من نمیخوره آون کیوت و با نمک احساساتی ومن اصلا اینجوری نمیخایم.
جینی:چند لحظه سکوت کد و گفت پس فقط اون رو میخاستی که ازم گرفتیش؟
منظور جینی دوست پسر بود که نانسی اونو ازش گرفت.
نانسی:متاسفم جینی باز هم میگم خیلی متاسفم .
جینی:خوب با متاسف گفتن چیزی حل نمیشه خونه رسیدم ممنون از اینکه رسوندی!
.
.
.
.
.
.
جیسو:وای سرم داره میترکه نباید اینقدر مینوشیدم همش تقصیر نانسی است که گفت اینقدر بنوش بنوش بنوش.
جینی:خوب من که بهت گفتم نرو با نانسی جیسو.
جیسو:خفه شو جینی سرم خیلی درد داره الان هم تو منو سر زنش نکو.
جینی:باشه باشه ساکتم!

معلم تو کلاس اومد:

سلام به همه شاگردون امید وارم صبح خوشی داشته باشین کتاب های ریاضی تونو باز کنین
همه باز کد و زنگ تفریح به صدا آمد همه رفتن تو غذا خوری.
نانسی:ای دخترا میدونین چند شاگرد از مدرسه دیگر تو مدرسه ما منتقل شدن و بعضی هم واسه بورسیه که داشتن تو مدرسه ما اومدن.
جیسو:وای راست میگی نانسی خوشگلن؟
آره جیسو قسمی که گفتن میگن خیلی خوشگلن!
جینی: با چشم غره گفت شما ها خیلی چش سفیدین و لیسا خندید.
لیسا:اممم دخترا میرم قهوه بگیرم شما میخاید
جیسو گفت واسه من لطفا الان خیلی ضرورت دارم لیسا جون سرم داره میکفه
باشه!
آقا لطفا دو قهوه ممنون!اوه شیییتتتتت ببخشید اشتباه شد نمیخاستم رو تون بیندازم
لیسا:چی تو پسره لعنتی !
چیه مگه ارواح دیدی الان هم حوصله دعوا با تو بی ادب و درد سر را ندارم دور شو از پیشم!
لیسا با بسیار اعصبانیت گفت اصلا تو دور شو پسره از خود راضی و مغرور دیگه جلوی چشام نیای لعنتی گمشو!
پسره گفت من هم نمیخام بیان تو همش میای!
لیسا با اعصبانیت رفت تو چوکی نشست جیسو گفت پس قهوه من؟
لیسا با اعصبانیت گفت برو تو زمین است بخور!!!
جیسو با دیدم صورت اعصبانی لیسا خندش گرفت و شروع به خنده کردن کد!
همه بعد از فهمیدن ماجرا نتونستن خنده نکن و لیسا هم خندش گرفت!
لیسا تو کنار جینی تو میز نشسته بود که پیش خود میگفت دیگر هیچ وقت اون پسره لعنتی را نباید بیبینه آون خیلی از خود راضی و مغرور است لعنتیه!
جینی گفت نباید زود قضاوت کنی در مورد کسی لیسا!
لیسا ساکت شد و دیگر چیزی نگفت.
زنگ را زد و همه بطرف خونه میرفتن لیسا با اعصبانیت زود میخاست خونه بره و با جیسو رفت
جیمین هم رز را با خود برد چون میخاست با هاش صحبت کنه جیمین به رز احساس داشت یا چیزی بزرگتر از احساس ولی به زبون آورده نمیتونست چون میترسید از جواب رز.
نانسی هم یه بچه دیگه را پیدا کده و باهاش بود آون خیلی دختر بد جنس بود واقعا
و اینجا جینی تنها مونده بود و داشت به راه که داشت ادامه میداد که چند دونه موتر سوار جلوی راهشو گرفتن موتر سوار به جینی نزدیک شد ولی جینی خیلی خونسرد بود چون میتونست جواب شونو بته .
موتر سوار نزدیک شد و گفت کجا داری تنها تنها میری میخایی من برسونمت.
جینی با اعصبانیت و خونسردی جواب داد نه نمیخام بار دیگه موتر سوار پرسید و اینبار جینی یه سلی به گوش اون زد که تا زنده است فراموش نمیکنه و بعدا با اعصبانیت گفت گمشو از نزدم نمیخامت احمق و جینی به زودترین حد ممکن از اونجا رفت.
موتر سوار نزد اون موتر سوار آخری رفت و گفت اون دختره خیلی لجباز بود اصلا نمیشد گپش داد و هیچ کس هم نخاد تانست آقای وی!
وی با شوخ طبیعی گفت فقط چند ماه ضرور است بعدا بیبین اون دختر چیطور خودش نزد من میاد
آقای وی ضرور نیست این کارو کنین اون خیلی لجبازه و غرور داره نمیشه اونو رها کنین .
وی با لبخند گفت وی کار های سخت را دوست داره و لبخند شیطونه زد!
.
.
.
.
.
جینی با ناراحتی تو اطاقش رفت و گفت این مردم چقدر پست است و خود را روی تخت دراز کشید..





خوب لطفا نظریات یادتون نره خیلی ممنون واسه همکاری

سوالات:
1:آون پسره چی کار خاد کد؟
2:لیسا آون پسر را دوباره میبینه؟
3: رز به جیمین احساس داره؟
4:نانسی بده؟

Stay With MeWhere stories live. Discover now