part 9

345 18 1
                                    

جیمین:اووووفففف رز چرا ما تو تیم های جداگونه فااک!
جین:عه چیه؟
جیمین:به تو مربوط نمیشه
جین:لطفا بسه دیگه جیمین باید همه چی را فراموش کنیم.
جیمین:فراموش؟واو فراموش هر گز مه از تو نفرت دارم
جین:بیبین جیمین من بخاطر تو، تو این مدرسه اومدم
جیمین: من که نگفته بودم بیا اصلا نمیومدی
جین:جیمین من برادرت هم نباید باهام اینجوری رویه کنی.
جیمین:کدوم برادر عه تو این سال ها کجا بودی که اینقدر برت احتیاج داشتم الان اومدی میگی برادرت هم من تو را کاملا فراموش کدیم که بنام جین کدوم برادر دارم تو منو تو سن 15 ساله گی تو یتیم خونه ماندی و الان اومدی آلان من اصلا برات احتیاج ندارم.
جین:من مجبور بودم برادر عزیزم اگر مجبور نمیبودم اصلا نمیگذاشتمت تو اون یتیم خونه لعنتی.
جیمین:اصلا به من مربوط نمیشه من هرگز تو را به عنوان برادرم قبول نمیکنم باای .
جین:جیمین لطفا. .
جیمین: نیاز به شنیدن چیزی ندارم میتونی بری
جین:باشه ولی روز همه چیو میدونی.
جیمین:باشه باشه من رفتم...
.
.
.
.
.
رز:آوه ببخشید آقای جین ازتون سوال داشتم جیمین با شما بود میدونین کجا رفت؟
جین:خونه
رز:ناراحت بنظرت میاید؟
جین:خوب جیمین بهترین دوست تو است؟
رز:آوه آره البته
جین:برادرم خوشبخت است تو واره یک دوست داره !
رز:بلی نفهمیدم؟ برادر؟
جین:تو خبر نداری؟
رز:از چی برادر چی؟
جین:جیمین برادرم است
رز:چی چیجوری نمیدونم چرا جیمین به من چیزی نگفت؟
جین:چون آون منو اصلا به عنوان برادرش قبول نمیکنه
رز:واسه چی ؟
جین:چون داستان طولانیه من اونو تو یتیم خونه گذاشتم
رز:اما واسه چی؟
جین:هیچ وقت نمیخاستم تو یتیم خونه اونو بگذارم مامان بابامون ما رو ترک کد و و و .... من مجبور شوم میدونی مجبور
رز:باشه متاسفم درک میکنم ولی جیمین چی اون اینو قبول کده نمیتونه
جین:میدونم و ازش انتظار هم ندارم منو ببخشه ولی خیلی کوشش میکنم تا بعدی زنده گیش را بهتر کنم...
رز:میدونم تو یک داداش عالیی
جین:ممنونم تو خیلی خوبی خیلی خوشحالم جیمن دوستی مثل تو داره
زز:آوه ممنونم داداش جون
جین:داداش....
رز: آوه متاسفم ناراحت شدی
جین:نه نه اصلا فقط اولین باره که اسم دادش رو میشنوم
رز:آوه اوکی...
.
.
.
.
.
.
وی:پس این دختره چرا دروازه رو باز نمیکنه جینی اوی خانم جینی کیم جینی دروازه رو باز کن مجبور نکن تا دروازه رو بشکنم باز کن میگم داری ناراحتم میکنی مگه چیه چی شده جینی لطفا دارم نگران میشم مجبورم کدی که دروازه را بشکنم تا سه احساب میکنم 1،2،3 شکستاندم.....
چی پس این دختره کجا است تو خونه اش هم نیست تیلفون را هم جواب نمیته دارم ناراحتش میشم اوووفف امیدوارم هیچ اتفاقی بدی نیفتیده باشه جینی جینی کجایی پس اینجا هم نیست حمام شاید تو حمام باشه جینی اونجایی تو حمامی جینی....
.
.
.
.
.
در باز شد و جینی از تو حمام برامد باز چشای قرمز.

جینی:ببخشی نشنیدم صداتو
وی:چی شده جینی چرا ناراحتی چی اتفاقی افتیده؟تو گریه کدی اگر بار دیگه گریه کدی خودم میکشمت فهمیدی! !
جینی:متاسفم
وی:اشگالی نداره همین که خوبی از همه چیز مهمتر است.
.
.
.
وی:میشه بگویی چی اتفاقی افتیده؟چی اینقدر ناراحتت کرده؟
جینی:میشه تو حیات بریم؟
وی:آره چرا نه بریم
.
.
.
.
جینی:خوب میخایی همه چی رو بشنوی؟
وی:آره
جینی:خوب من تو مدرسه دختر بودم که از دروغ متنفر بودم به زودی با کسی دوست نمیشدم تا که یک مهمونی شهبه مهمونی امشب برگزار شد و من با آون آشنا شدم آون خیلی متفاوت بود پسر آروم کول مغرور شجاع و با اعتماد به نفس بود خیلی وقت نگذشت با هم دوست شدیم دوست های خیلی صمیمی شدیم تا اینکه برم پشنهاد داد من خیلی خوشحال بودم تا که اون دختره نانسی تو زنده گیم اومد آون با من همیشه بخیلی میکد چون من رو همه تو مدرسه دوست داشت میخاست آون معروف شه با ما دوست شد و بعدا ما رو تو یک مهمونی دعوت کد من ناوقتر تو مهمونی رفتم وقتی که رفتم آون نبود نانسی برام گفت تو اطاق بالا است زمانی که رفتم تو اون اطاق چیزی را دیدم که نباید میدیدم و اون دختره که با آون لعنتی بود آون دوست نانسی بود کسی که نانسی با آون لعنتی معرفی کد اون احمق کسی نبود جز مین یونگی معروف به شوگه بعد از او شب دیگه پیداش هم نشد که برام همه چی رو توضیح بته با از آون وقت من کاملا تغیر کدم و حالا آون عوضی دوباره برگشته آره مین یونگی دوباره برگشته آون هم برام دروغ گفت هم منو فریب داد اصلا نمیخاستم دیگه چهره اش را بیبینم از آون متنفرم متنفرم. .....
.
.
.
.
.
داستان از دید وی
آوه خدای مه، مه چی کار کدم اون خیلی رنج و غم دیده بود و من میخاستم زنده گی اونو نابود کنم و اونو فریب بتم آون از دروغ و فریب متنفر است و من هم اونو فریب دادم هم دروغ گفتم اگر آون حقیقت را در باره من بفهمه دیگه هیچ وقتی تو صورتم نگاه نمیکنه آون خیلی زجر دیده من این زنده گی را براش عالی میکنم هیچ وقت رنج نخاد دیده
.
.
.
.
.
.
.
.
وی:متاسفم آون شوگه همون بوده مه دیگه هیچ وقت نمیگذارم تا اذیت بکنه تو را هیج وقت هر گز
جینی:ممنونم خیلی ممنونم کیم تهیونگ خیلی ممنونم... میشه یکی از بهترین دوست هام شوی؟
وی:جواب من جواب من داری شوخی میکنی معلومه که آررررررررره
جینی:ممنونم بهترین دوستم :)
وی:تو که در مسابقه شرکت میکنی نه؟
جینی:نه
وی:باید بکنییی
جینی:نمیخام با آون عوضی رو برو شم
وی:به گپ بهترین دوستت نمیکنی اگر منو دوستت میدونی فردا میایی تو مسابقه
جینی:نمیدونم
.
.
.
.
.
خوب دوستا این هم ماجرای جینی و شوگه بود
1:آیا شوگه اشتباه کرد؟
2:آیا جینی تو مسابقه شرکت میکنه ؟
امیدوارم خوشتون اومده باشه

Stay With MeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora