Part 11

33 7 1
                                    

-قسمت یازده-

-بازی زندگی-



برخلاف تصورم ، آزمایشگاه بزرگ و تمیز بود.

و خبری هم از بوی تند مواد ضدعفونی و ظرف های عجیب‌غریب با مایع های رنگی داخلش نبود.

آهسته قدم برمیداشتم و با دقت اطراف رو نگاه میکردم.

جه‌بوم شانه به شانه ام حرکت میکرد و به وضوح سعی در جلو بردن برنامه داشت.

با دیدن خانم هوانگ جلوتر رفت و دست داد.

+ایمو!!* چرا این کنترل...

صدای پاشنه ی کفش رز نزدیک تر شد و با دیدن ما ایستاد.

نگاهی سرسری به من انداخت و رو به جه‌بوم با لحنی بی‌تفاوت گفت:

-اینجایی؟!

رو کرد به خانم هوانگ و معترضانه ادامه داد:

-این بار چندمه این کنترل گیر میکنه؟! هان؟؟

شی توی دستشو روی میز کناری اش کوباند و به طرف اتاقی شیشه ای با تک تخت وسطش رفت.

خانم هوانگ سرشو به نشانه تاسف تکان داد و در حالی که کنترل رو برمیداشت گفت:

-همیشه باید غر بزنه! همیشه!!

جه‌بوم لبخند آشنایی زد و به رز خیره شد. دختر زیبایی بود. امروز موهاشو از‌ پشت بسته بود و روپوش سفید آزمایشگاه رو پوشیده بود.

در پی نگاه پیوسته ی جه‌بوم اخم هام گره خودند.

وارد اتاقی شدیم.

خانم هوانگ: سامچونت* همچنان به شدت مخالفه!

و سر کلمه ی شدت چشماشو بست و بهم فشرد.

جه‌بوم سرشو انداخت پایین و با رها کردن نفسش زیر لب تشکر کرد.

خانم هوانگ پوشه ی آبی رنگی رو باز کرد و در حالی که چشماشو ریز کرده بود با دقت نوشته های توشو میخواند بدون اینکه سرشو بلند کنه گفت:

-هارا تو برو آماده شو.

به جه‌بوم چشمکی زد و با شیطنت گفت:

-آقای لی رو فرستادم دنبال نخود سیاه!

هر دو از روی ادب لبخندی زدیم و بعد از احترام از اتاق خارج شدیم.

برخورد پوست دست جه‌بوم رو با پشت دستم که از استرس یخ شده بود حس کردم که تا رز از اتاق شیشه ای بیرون آمد ، گرما از بین رفت و دور شد.

~اون نمیخواست دستمو بگیرم. فقط اتفاقی و بی‌دلیل دستش خورد به دستم...

سعی کردم با این طرز فکر جلوی افکارِ احساسیِ دیگه رو گرفتم.

رز روبروم ایستاد و با جدیت سر و وضعم رو برانداز کرد. با خودکارش چند علامت روی کاغذی که توی شاسی دستش گرفته بود زد و گفت:

Life's Game Where stories live. Discover now