●Back in:2010
کریس نگران پشت میز شام منتظر رییسش نشسته بود
از شب گذشته تا اون لحظه بیون یک کلمه هم راجب سوهو ازش نپرسیده بود و این بی نهایت نگرانش میکرد
وقتی اون مرد راجب موضوع به این مهمی کنجکاوی نمیکرد به این معنا بود که خیلی زود تصمیم اصلی گرفته شده و این تصمیمات خیلی خوب به گوش کریس آشنا بودن و ترسناک مرد میانسال پشت میز جاگرفت و نگاه بی تفاوتی به محتویات روش انداخت و درست لحظه ای که نگاهش نور کوچیک شمع تیره رنگ روی میز رو شعله ور تر میکرد خطاب به خدتمکار تازه از راه رسیده جوانش که با اضطراب ظرف سوپ رو کنار بقیه غذاها جا میداد به حرف اومد
-امشب میتونی با ما غذا بخوری
سوهو با مردمکی منقبض شده از تعجب نگاهشو بین صورت خیس از عرق کریس و بی حس بیون چرخوند و با احتیاط تعظیم کوتاهی کرد و صندلیی با فاصله از اون دو رو عقب کشید
-نزدیک تر
لحن تحکم امیز مرد میان سال سوهو رو وادار به پیروی کرد و در نهایت روی صندلی کنار بیون و درست رو به روی معشوقه ی سابقش نشست
ظرف ها با ارامش پر شدن و جز بیون کسی طعم اون سوپ رو نچشید
کریس اونقدر سوپش رو هم زده بود که کاملا سرد شده بود و سوهو حتی به خودش زحمت نداده بود قاشقش رو دست بگیره مرد گوشه لبشو با دستمال سفید کنار دستش پاک کرد
ظاهرا براش اهمیتی نداشت که تنها گوینده و فاعل اون ضیافت باشه
-بکهیون کجاست ؟
سوهو کمی گره انگشت هاش رو زیر میز محکم تر کرد
-توی اتاقش...غذاشو خورده
-و چانیول؟
کریس برای حذف شک های درون ذهن مرد به سرعت پاسخ داد
- تا تمریناش تموم نشه نمیتونه غذا بخوره
مرد که انگار از توضیحات راضی بود سری تکون داد و باز مشغول خوردن شد
درست لحظه ای که نوبت به غذای اصلی رسید و سوپ ها در ظرف اون دو مرد مضطرب ماسید
بیون بازهم زبون تلخشو به کار انداخت
-میخوام بهت یه لطفی بکنم کیم
هول شدن سوهو با رها شدن قاشق از دستش کاملا پیدا بود
بیون خونسرد تر از قبل ادامه داد
-مین هی برای من فایده ای نداشت جز اینکه یه پسر کند ذهن بدنیا بیاره ...و تربیتشو بسپره دست برادر احمق تر از خودش
بعد از پایان جملش اون ظاهر اروم جاشو به مشت محکمی از سر خشم به سطح چوبی میز داد
هردوشون حالا فهمیده بودن که بیون به اندازه گند زدن به همه چیز میدونه
-دو ساعت بهت وقت میدم که از اینجا بری...بدون اینکه بگم استخوناتو خورد کنن...این لطف من به توعه
سوهو به سرعت کنار پای مرد به زانو افتاد
عرق سرد از شقیقه هاش سرازیر بود
نمیتونست اون پسر بچه رو توی این خونه تنها بزاره شاید به نظر بیون این یه لطف بود اما سوهو نباید از اون خونه میرفت نه تا زمانی که بکهیون رو از دست اون مرد متکبر و لعنت شده به بهترین شکل خلاص نکرده بود
-لطفا بزارید بمونم.. من که ضرری براتون ندارم رییس بیون از مواجهه با این مقاومت عصبی تر شد و فریاد زد
-وجودت ضرره... از هرچیزی که مربوط به اون زن باشه متنفرم
کریس که تا اون لحظه به دنبال راه حلی بود تا معشقوقه بدجنسشو ازش دور نکنن سعی کرد موج صدای بلند بیون سستش نکنه چون کریس در برابر اون مرد مثال چانیول در برابر خودش بود بلکم بدتر
-بیون...تو اونو هیچوقت توی این خونه نمی بینی...میدونی که بکهیون..
مرد میون حرفش با حرص فریاد زد
-اسم اونو به زبون نیار
کریس بیشتر از هر کسی میدونست مین هی برای بیون چه جایگاهی داشت و بعد از بیماری اون زن چطور اون مرد تغییر کرد
انگار نفرتی در اعماق وجودش که سالها دفن شده بود با اون خبر بیرون جهیده بود و قصد داشت همه چیز و نابود کنه
بعُد شخصیتی جدیدی که اون زن بعد از ناتوان شدنش از اون مرد دیده بود چیزی شبیه این که "اگه قراره خیلی زود بمیری من زودتر میکشمت" و کشت هم احساس خودش و هم همسرشو و هرچیزی که مربوط به اون زن بود
-باشه...فقط بزار سوهو بمونه...بخاطر من
مرد میان سال از جاش بلند شد و قبل از اینکه قصد فاصله گرفتن از اون ضیافت به گند کشیده شده رو داشته باشه بازهم مخالفت کرد
-نمیخوام این موضوع ادامه پیدا کنه
اما قبل از حرکتی کریس کتف مردو با یه دست گیر انداخت اگرچه اون رییسش بود و با ترس کهنه ای از اون مرد شرطی شده بود اما نمیتونست بزاره سوهو بره
توی تمام زندگیش شاید اون معشوقه ی لجبازش تنها چیزی بود که نمیتونست ازش بی تفاوت بگذره
-بهت گفتم به خاطر من
بیون بیش از حد بابت رفتار کریس کفری شده بود دستشو از روی کتفش کنار زد
-مثل اینکه یادت رفته کی هستی وو
کریس اینبار خودشو توی برزخی ما بین کودکی و سوهوی عزیزش میدید
شاید بیون کسی بود که به اون غذا و جا داده بود
شاید اون کسی بود که از اون یتیم خونه نفرین شده بیرونش کشیده بود
اما قلبش ،احساسش، تمام وجودش محتاج اون مرد کوچولوی چند قدم اونور تر بود
شاید بهش بی محلی میکرد اما کریس برق نگاه اون چشمای پر از تردیدو میپرسید
نگاه جدیش به چشمان سرخ بیون تلاقی پیدا کرد و دستش اینبار شجاعانه یعقه ی اتو کشیده مرد رو گیر انداخت
-دوستش دارم بیشتر از توی کله خراب که فقط بلدی با احساساتت گند بزنی به همه چی...اگر اون بره مطمعن باش منم میرم...حالا تصمیمت چیه هیونگ
دندون های بیون از خشم بهم فشرده شدن و لحظه ی بعد مشتی که کنار بدنش اماده شده بود گوشه فک کریس به هدف نشست و باعث شد یعقه مرد از دستش در بره و کمی روی پاش تلو بخوره
اما هنوز ایستاده بود بیون یعقه خودشو یا آرامش مرتب کرد و قدم هاشو به سمت اتاق خودش به کار گرفت
کریس لبخندی به سوهو که روی زانوش با شوک بهش خیره بود زد و خون گوشه لبش رو با شصتش پاک کرد
سوهو روی پاش ایستاد تا به دنبال مرد بره و دوباره التماس هاشو از سر بگیره که کریس بازوی نحیفشو توی مشتش گرفت
-قبول کرده...
سوهو با چهره ای بهت زده نگاهش کرد که کریس مجددا لبخند زد البته اینبار دندون های خونیش رو هم به نمایش گذاشت
-میدونی یکم مدلش فرق میکنه
مو های پشت گردن کریس محکم کشیده شدن و لبخند خون الودش درگیر بوسه ای غیر منتظره شد
سوهو روی نوک پاش ایستاده بود و با چنگ زدن موهای مرد سرشو به قصد رسوندن لبهاشون بهم پایین کشیده بود
و بی ملاحظه لبهای تمیزشو به بوسه ای خونین دعوت کرده بود
کریس شوکه شده انحنای کمر اون مرد کوچولو رو با کف دستش فشرد تا اینقدر بخاطر حفظ تعادلش بوسه رو قطع نکنه اگر میدونست که مشت خوردن به خاطر معشوقه ی کوچولوش
همچین پاداشی داره حاضر بود هر روز انجامش بده و چنین بوسه هاتی نصیبش بشه
سوهو وقتی متوجه شد کریس ذره ای همکاری نمیکنه و تنها خودشه که شبیه ماهی های تازه به آب رسیدن لبهاش بی وقفه تکون میخورن، اروم عقب کشید
نفس عمیقشو توی صورت مرد پخش کرد اما نتونست عقب تر بره چون کریس مالکانه اون رو با یک دست به خودش چسبونده بود و این تناقض رفتاری سوهو رو متعجب تر میکرد!!
احساس احمقانه ای بهش میگفت پس زده شده
با لجبازی دستشو روی سینه مرد کوفت تا فاصله بگیره
- توی عوضی...لیاقت بوسه ی منو نداری
کریس لبخند ذوق زده ای تحویلش داد
-خون ریزی لسم زیاده اگه باهاش مشکلی نداری میبوسمت
سوهو دست از تقلا کشید
دستهاشو دو طرف صورت مرد گذاشت
شستهاش اروم ابروان پر پشت مرد رو شونه کردن باز هم لال شد و برای فهموندن حرفش به مرد لب زد -مشکلی ندارم
و همین اجازه باعث شد دستهای قوی کریس به سرعت ران هاشو گیر بندازن و اونو روی نقطه خالیی از میز بنشونن
مرد لبخند عاشقانه ای زد اما خون روی لبهاش کمی ترسناکش کرده بود
سوهو سرخوش خندید
-حس میکنم طعمه ی یه خون آشام شدم
برق نگاه کریس روی لبخندش پاشیده شد
سرش رو خم کرد و گازی از گردن برفی مرد گرفت و عطر معشوقه اشو نفس کشید
-چرا به یه گرگ فکر نمیکنی؟که مدت هاست گرسنه است...من به چیزی بیشتر از خونت نیاز دارم کوچولوی من
-هیونگ من واقعا نمیتونم اینارو..
صدای نق های چانیول متوقف شد و با دید چهره ی مات برده ی اون دو ادامه داد
-بخونم !؟
سوهو با خجالت از بین دست های کریس فرار کرد و به سمت اشپز خونه دوید
کریس فکر کرد که باید یه روز اون آشپز خونه رو به آتیش بکشه
با چهره ای درمونده به مسیر رفتن سوهو خیره بود که دفتر چانیول روی میز درست جای باسن گرد سوهوی عزیزشو گرفت
-معلم کانگ این حرفو به من یاد نداده هیونگ ...من گشنمههه
کریس با صورتی سرخ از خشم سرشو بالا گرفت و باعث شد چان دفترشو از روی میز برداره و چند قدمی به عقب بره
لبخند تصنعی با تلفیقی از ترس روی صورت گر گرفته مرد پاشید
-انجامش میدم هیونگ
مشتشو به حالت نمادین بالا گرفت
-فایتینگ
و بعد از اتمام حرفش اون هم به سمت اتاقش تقریبا دوید
عضلات کریس شل شدن و باعث شدن مرد نا امید روی نزدیک ترین صندلی بنشینه و زیر لب به دنبال مقصر بگرده
-کانگ میکشمت

YOU ARE READING
Love me every day🦋
Romance◄کاپل ها : چانبک ، کریسهو ، کایسو ◄ژانر ها : عاشقانه ،فلاف ، انگست ، اسمات ◄وضعیت : فیک بلند | هپی اند *این فیکشن سال 2017 نوشته شده * ----------------------↷برش ↶------------------------ _آخر داستان چیشد ؟ _"پارک بکهیون توی بغل همسرش بازهم خوابش بر...