✎ep27

1.3K 270 12
                                    


کنار اتاق پروفسور کیم با حالی آشفته ایستاده بود و مدام نوک کفشش رو به دیوار کنار در اتاق میکوبید
به صدای پیجرش اهمیت نمیداد میدونست که فعلا بیماری نداره که حالش خیلی وخیم باشه
پس فقط منتظر خروج چان بود تا خیالش راحت بشه که ایده ی اون پروفسور احمقو رد کرده
در باز شد و چهره ی چانیول نمایان
بنظر رنگ و روش کمی تازه شده بود
و این کیونگسو رو ترسوند
چانیول با آرامش درو بست و نگاهشو به چشمان درشت دوستش داد
-چرا هنوز اینجایی ؟
قدمهاشو به حرکت در آورد و کیونگسو هم به دنبالش کشیده شد
-چیشد؟
چان همونطور که نگاهی به کانتکتاش می انداخت کیونگسو رو مخاطب قرار داد
-شماره کریسو داری ؟
کیونگسو بلافاصه تلفن همراهشو از جیبش بیرون کشید
-برای چی میخای ؟
شماره کریس رو پیدا کرد و به دوستش نشون داد
چان به سرعت گوشی رو از دستش قاپید و تماس رو وصل کرد
-باید سوهو رو پیدا کنم..‌.ازدواجی که تو آمریکا ثبت کردم اینجا به هیچ دردی نمیخوره... احتیاج دارم که یکی رضایت نامه رو امضا کنه
کیونگ بهت زده گوشی رو از کنار گوش چان کشید
-دیوونه شدی؟؟
دستی مچش رو گیر انداخت و جسمشو به حرکت در اورد
پروفسور کیم بود!
که داشت اون رو به سمت اتاق خودش مثل عروسکی میکشید
و کیونگسو وحشت زده مشتش رو به گره دست مرد کوبید و صدای نارضایتیشو بلند کرد
-یا یا...مگه من اسباب بازیتم؟
به سرعت به داخل اتاق پرت شد
و بدون این که بتونه ذهنشو حتی با فضای اطرافش تطبیق بده
بدنش به در بسته کوفته شد و لبهاش نرمی عجیبی رو حس کردن
چند ثانیه طول کشید تا بفهمه که لبهای درشتش درون دهان استادش درحال کبود شدنه و چشمان خودش عملا از حدقه بیرون زده
کای خودش دو بیشتر به تن ریزه ی اون پزشک تخس چسبوند و رسما بین خودش و در لهش کرد
بعد لبهاشو از اون بوسه ی خواستنی فارق کرد
و بالاخره کیونگسو تونست حجم زیادی از هوارو به داخل ریه های عزیزش سریز کنه
-چیکار...داری.‌‌..میکنی
پروفسور کیم لبخندی زد و پیشونیش رو به پیشونی پسر هیجان زده ی مقابلش چسبوند
- فقط خواستم چیزی رو که اون مرد به خاطرش خندید رو به واقعیت تبدیل کنم

**

ساعت از نیمه شب گذشته بود
توی ماشین درب وداغون قدیمیش نشسته بود و رانندگی میکرد
دو سال پیش بعد از بهبود سلامت ظاهری بکهیون تصمیم گرفته بود  برگرده به کره
چون فکر میکرد ادامه ی زندگیش در کنار آدمهایی که زبونش رو میفهمن ساده تره
برای همین توی شرکت کوچکی مشغول به کار شد
کارمند بود
و کارش چیزی جز یک سری کاغذ بازی کسالت آور چیزی نداشت
فقط چون پذیرفته بودن شبها کار کنه با تمام سختیش انتخابش کرده بود
در مدتی که که بکهیون حالش بد شده بود
چانیول نتونست به سر کار بره
و خب طبیعی بود اگر اون تکست نفرت انگیز رو روی صفحه ی مبایلش میدید
اخراج شده بود
و نمیدونست حالا با مخارج عمل بکهیون باید چیکار کنه
باید از کیونگسو قرض میگرفت ،این تنها گزینش بود
به خیابونی نزدیک به خودنش رسیده بود رادیوی ماشینش کمی بازی در آورد
اهرمش رو چرخوند و بالاخره به فرکانسی رسید
به شنیدن رادیو عادت داشت
حس میکرد بهش این فرصتو میده که با آدم های دیگه غیر از همسرش وصل بشه
چانیول خیلی وقت بود که تقریبا تنها آدم جلوی چشمهاش بکهیون شده بود
موسیقیی پلی شد
متن آهنگ توجه چان رو جلب کرد
نگاهش روی رادیو خشک شد
پاش رو روی ترمز فشار داد
لبخند محوی روی صورتش نشست
احساسات اون مرد خواننده چقدر شبیه به خودش بود
سر سنگینش روی فرمون ماشین فرود اومد
و اشکهاش روی صورتش جاری میشدن
صدای گریش همراه با صدای خواننده اوج میگرفت و اون اتاقک رو پر از حس خستگی میکرد
اون پر بود از درد و صبر
هیچکس صدای شیون های اون درد رو نمیشنید
چانیول بی نهایت خسته بود
بعد از اتمام آهنگ نگاهش رنگ ترس به خودش گرفت
اون خواننده داشت احساسی رو روایت میکرد که اون رو عجیب یاد خودش می انداخت
اما انگار پایان داستان رو لو داده بود!!
چان ترسید که بکهیونش مثل معشوقه ی اون خواننده بیدار نشه
بدون توجه به رادیوی روشن به سرعت از ماشین پیاده شد
احتیاج به هوای تازه داشت
به خاطر گریه ی شدیدش نفسش بالا نمیومد
قلبش تپش تند احمقانه ای به راه انداخته بود
که درنبود همسرش بی سابقه بود
لگدی به جدول کنار خیابون زد و بی توجه به خانه های اطراف و البته ساعت
داد کشید
خیلی بلند
به اینکار نیاز داشت
به رها کردن این حس خفگی کوفتی توی وجودش
چرا زندگی اینجوری بود؟
چرا جوری محکومت میکرد که خودت هم باورت میشد که به اندازه ی اون شکنجه گناهکاری؟
صدای سوتی به گوشش رسید
بهش بی توجهی کرد
اما بعد از بار ها تکرار شدنش نتونست و سر چرخوند
اون درست کنار پارکی نزدیک به خونش ترمز زده بود
کمی چشمهاشو ریز کرد و به مردی رسید که رو تاب نشسته
و دود سیگارش بالای سرش در حرکته
شناختش،با استین پیراهنش  صورت مرطوبشو خشک کرد و دماغشو بالا کشید
بعد از فشار آوردن به هنجره ی بی نواش کمی احساس سبکی میکرد
چند قدمی طی کرد و بی توجه به دست پیش اومده ی مرد روی تاب کنارش نشست
و باعث شد صدای خنده ی بی حالی به پرده ی گوشش برخورد کنه
-میخواستم بهت زنگ بزنم
کریس با لبخند متعجبی پاکت سیگارش رو سمتش گرفت
-این یه معجزست
چان دستشو برای ردش تکون داد و کریس با خروج دود سیگار از بینیش اون رو به داخل جیب کت بلندش برگردوند
-فهمیدی که سوهو کجاست؟
کریس مستانه خندید
معلوم بود توی نوشیدن زیاده روی کرده
کف کفششو روی زمین کوبید و شروع کرد به تاب خورد
کمی صداش رو بالا برد
-امروز پر از معجزست
چان اونقدر حوصله ی این رو نداشت که منتظر پریدن مستی مرد بشینه
باید زودتر به خونه میرفت و برای بکهیون چند دست لباس برمیداشت
پس مقابل مرد ایستاد زنجیر تابش رو گرفت و متوقفس کرد
-پیداش کردی یا نه؟
کریس سیگارشو روی زمین انداخت و بینیشو بالا کشید
لبخندش ناپدید شده بود
درست همون حالت جدی که چان میخواست اما خب پاسخش هیچ بدردش نخورد
-الان فهمیدم که چرا بچه ها وقتی این چیزارو سوار میشن مثل دیوونه ها میخندن
دوباره شروع کرد به تاب خوردن و باعث شد چان خودشو عقب بکشه تا بهش برخورد نکنه
-چون دارن از ترسشون لذت میبرن
چان فکر کرد باید راه دوم درون ذهنشو انتخاب کنه
پس در همون فاصله دست در جیب هاش منتظر آروم گرفتن مرد ایستاد
امیداور بود به گزینه سوم یعنی خورد کردن فکش نرسه
کریس متوقف شد و خیره به زمین لاشه ی سیگارهای زیر پاشو بیشتر له کرد
-مثل من که همیشه می ترسیدم ترکم کنه و تمام مدت از این ترس مثل دیوونه ها لذت میبردم
چان سکوت کریس رو که دید حس کرد زمان مناسبیه که حرفشو به زبون بیاره
-بکهیون رو میخوان عمل کنن...به امضاش برای اجازه نیاز دارم
نگاه سرخ کریس بالا اومد
-زندان مرکزی...ببر امضا کنه
چان شوکه اخم هاشو در هم کشید
-زندان؟
کریس بلند خندید
دیوانه وار
تا جایی که دلش رو گرفت
خندش رو جمع کرد و روی پاهاش ایستاد
و آروم کف دستشو چند بار روی گونه ی خنک شده از خشکی اشک چان زد
-واقعا نمیدونی ناجیت به جای تو توی زندانه توله؟هان؟
چانیول دست کریس رو کنار زد و کلافه به موهاش چنگی زد
چهرش به شدت شوکه و گیج بود
- پول های بیونو بهم بده....باید آزادش کنم

Love me every day🦋Where stories live. Discover now