shot 3-3

7.2K 1.1K 130
                                    

-« آخرش که چی ؟ »
نفس عمیقی کشید و گفت :« اون پسر جئونه میفهمی ؟»
خسته خودش رو روی کاناپه رها کرد و گفت :« منم پسر کیمم جین! من باید حق اون عوضی رو کف دستش بزارم!»
نگاهی به دوست و پسر عموی عزیزش کرد و گفت :« نمی فهممت ته!»
دستش رو روی شونه جین فشرد و گفت :« این به من مربوطه خودتو اذیت نکن!»
تایید کرد و از روی کلافگی نفس عمیقی کشید ؛ پرونده هارو امضا کرد و خواست از شرکت خارج بشه که جین گفت :« کجا ؟»
لبخندی زد و گفت :« سر قرار!»
جین با ناباوری گفت :« وات ؟ قرار ؟ تو ؟ اصلا نمیشه تهیونگ و قرار رو توی یک جمله گذاشت !»
ته خندید و گفت :« مگه من چمه هیونگ ؟»
نگاه کجی بهش انداخت و با بدخلقی گفت :« چیزیت نیست میگم تو اهل قرار نیستی! البته به نظر میاد من اینطور فکر میکردم و شاید اونقدر لیاقت نداشتم که بهم بگی !»
تهیونگ که فهمید خراب کرده رفت به سمت جین و گفت :« هی هیونگ اینطور نگو ، فقط یکم زوده برای گفتنش ...»
جین آهی کشید و گفت :« از کار شما سر در نمیارم ، حالا اسمش چیه ؟»
لبخندی روی لبش جا خوش کرد و گفت :« جونگ کوک!»

|+
|+
جیمین با چشمهای مشکوکی دنبالش میکرد که روی کاناپه نشست ، گوشیش رو در آورد و اولین چیزی که دید نوتیفی از سمت ناشناس بود!
پیام رو باز کرد و با دیدن اسم شخص لبخندی زد ...
با خوندن پیام هر لحظه لبخندش عمیق تر میشد ؛ تمام مدت جیمین زیر نظرش داشت ؛ با شک کمی از قهوه اش نوشید و با چشم های ریز شده خط لبخند احمقانه کوک که هر لحظه عریض تر میشد رو دنبال کرد!
در آخر جونگکوک جیغی زد و روی کاناپه دراز کشید و به هوا لگد انداخت ...
قهوه ی توی دهنش از تعجب برگشت به لیوان و مثل احمق ها به کوک زل زد ، زود بود برای اینکه این بچه از دست بره!
بعد از فهمیدن اینکه تمام این کار هارو در مقابل چشم های جیمین انجام داده با خجالت به خودش نهیب زد ، قبل از اینکه فکر کنه چطور برای جیمین توجیه کنه گوشیش از بین دستهاش غیب شد !!!
با وحشت به موجود مو فلفلی که به سرعت از پله ها بالا رفت نگاه کرد ، خودش هم با همون سرعت تمام پله هارو طی کرد اما خیلی دیر بود و جیمین توی اتاق رفته بود و در رو بسته بود!
جونگکوک داد کشید :« اون شخصیه جیمین! بهش نگاه نکن ...»
و جیمین خندید و عصبی گفت :« که لاس زدنت با بقیه رو از من مخفی میکنی!»
جونگکوک لبش رو گزید و گفت :« اونطور که فکر میکنی نیست ، در رو باز کن بزار توضیح بدم جیمینا!»
جیمین با پاش کوبید به در و گفت :« اول اینکه دقیقا همونطوره که فکر میکنم ، دوما کلوچه ؟!!»
جونگکوک توی دلش خندید و گفت :« تو حق نداری پیامای منو بخونی!»
جیمین ریز خندید و گفت :« حتما هم میخوای بزاری دختره بیاد روت! خاک تو سرت کوک ، بهت میگه کلوچه ! صبر کن ...»
جونگکوک دستگیره رو کشید و گفت :« هی نه نه!»
جیمین فریاد جیغ مانندی کشید :« تـــــــــــــــه تـــــــــــــــــــــه ؟»
جونگکوک با ناامیدی به در چنگ انداخت و گفت :« جیمینا اینکارو با من نکن!»
جیمین پشت در نشست و با لحن خبیثی گفت :« هی کوک حدس بزن چیشد ؟ با لبخند در خواست قرارش رو قبول کردم! فقط با این چهره اش به نظر میاد قرار باتم باشی ... فکر نمیکردم با پسری به این خوشتیپی میخوای قرار بزاری!»
جونگکوک روی زمین دراز کشید و به سقف زل زد و گفت :« تو دوستمی یا دشمن؟»
جیمین خندید و گفت :« ساکت باش قیافه اش آشناست ... آهــــا این همون پسره ست که اون شب باهاش بازی داشتیم!»
جونگکوک سعی کرد خشمش رو کنترل کنه پس چشم هاش رو بست تا نفس عمیقی بکشه اما همون لحظه در اتاق باز شد و قبل از اینکه بتونه بلند بشه جیمین پرید روش و گفت :« چطوره رنگ موهات رو عوض کنیم ؟»
جونگکوک با خشم بهش نگاه کرد و گفت :« هیونگ بلند شو تا خفه ات نکردم!»
جیمین دماغش رو کشید و گفت :« اومـــو ! خشم پشه!»
جونگکوک با عصبانیت جیمین رو هل داد تا بتونه گوشیش رو پس بگیره اما جیمین از روش پل زد و در مقابل چشم های مبهوت جونگکوک از پله ها پایین رفت !
بالای پله های ایستاد و دستهاش رو باز کرد :« یا گوشیم رو پس میدی یا خودمو میندازم پایین!»
جیمین خندید و گفت :« یا میای پایین -» گوشی رو روی لیوان قهوه نگه داشت و با لبخند ادامه داد :« یا پرتش میکنم داخل قهوه ام!»
و جونگکوک چون بسیار از این موقعیت ها توسط جیمین تجربه کرده بود به سمت پایین دویید و گوشیش رو از دست جیمین کشید که با هم پرت شدن روی سرامیک های سرد خونه و سرشون ضربه خورد ...
با عجله گوشیش رو چک کرد و با دیدن پیام های  جیمین عق زد!
با تصور اینکه تهیونگ داره این پیام هارو میخونه سرخ شد ...
جای بهتری برای قرار گذاشتن نداشت؟
گوشیش رو کوبید توی سرش و رو کرد به جیمین :« آخه کافه ؟»
جیمین نگاه متاسفی بهش انداخت و گفت :« جونگکوک اون حداقل 24 سالشه و نمیتونی ببریش شهر بازی یا استریت دنس!»
لباش رو غنچه کرد و گفت :« آل رایت! آندرستند ~»
جیمین یقه لباسش رو گرفت و به دنبال خودش کشید داخل اتاق
و گفت :« 2 ساعت وقت اصلا زیاد نیست!»
|+
|+
وارد شرکت شد و به دستیارش گفت :« قبل از دو ساعت باید این جلسه تموم بشه!»
تایید کرد و منتظر موند تا جین هم برسه ، بعد از اومدن جین وارد اتاق جلسه شدن و پشت میز بزرگ نشستن ، پاش رو با بی قراری تکون میداد!
در بزرگ سالن باز شد و طرف های دیگه قرار داد وارد شدن .
نگاهی به کیم تهیونگ و کیم سوکجین انداخت و بعد از تعظیم کوتاهی به معنای ادب کنار جئون نشست ، نگاه اون پسر موآبی از روش کنار نمی رفت و این داشت کم کم اذیتش میکرد!
طوری نگاهش میکرد انگار میخواد روی زمین وجود نداشته باشه ، بی اهمیت به این قضیه به هوسوک اشاره کرد تا بیاد و در گوشش گفت :« کوک نیومده ؟»
هوسوک سعی کرد صداش رو بیاره پایین تا مزاحم حرف بقیه نشن و گفت :« نه آقای جئون اجازه ندادن و اونم نیومده دیگه!»
پوزخندی زد و گفت :« خوبه!»
هوسوک اخمی کرد و عقب رفت ؛ از رفتار های یونگی متنفر بود!
تهیونگ با لبخند گفت :« شرایط شما عجیبه آقای جئون!»
مرد خندید و گفت :« البته شما هم شریک ویژه ای هستید آقای کیم ، سلام من رو به پدرتون برسونید!»
تهیونگ و جین بلند شدن و  به نشونه احترام جلو رفتن تا با جئون دست بدن ، و در هنگام عبور از کنار یونگی تهیونگ جلو رفت و با اون هم دست داد :« میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم ؟»
یونگی با شک بهش نگاه کرد اما تایید کرد و از در خارج شد ، جین لباس ته رو کشید و گفت :« دیوونه شدی!»
از جین فاصله گرفت و به سمت یونگی رفت :« مین یونگی!»
یونگی بهش نگاه کرد و با تعجب گفت :« مین ؟ من جئون یونگی ام!»
تهیونگ جلو رفت و از بین دندون های چفت شده اش گفت :« تقاص پس میدی مین! بابت این رد سوختگی روی قلبم و بدنم!»
یونگی به رد روی گردن تهیونگ نگاهی انداخت و با بیاد آوردن ته قهقهه ای زد ،
اون احمق کوچولو!
با نیشخندی که روی لباش جا خوش کرده بود گفت :« کیم تهیونگ! دارو ها به مادرت رسید ؟» و در ادامه حرفش خندید که تهیونگ بی درنگ مشتی توی صورتش خوابوند!
عقب عقب رفت و دستش رو روی لبش کشید و آهی از درد کشید ؛ جین ته رو از پشت کشید و گفت :« تهیونگ کافیه!»
انگشتش رو تهدید وار تکون داد و گفت :« اینو یادت باشه من دیگه پسر بی دفاع گذشته نیستم شوگا! تقاصش رو پس میدی!»
یونگی به پوزخندی اکتفا کرد و جین به سختی ته رو از اونجا خارج کرد ...
-
+« داری چه غلطی میکنی ؟»
جین با خشم غرید و ته رو حل داد به سمت ماشینش ، بقیه کادر شرکت با ماشین خودشون رفته بودن و فقط تهیونگ و جین مونده بودن!
تهیونگ کتش رو مرتب کرد و گفت :« نشنیدی چی میگفت جین ؟»
بغض راه گلوش رو بست و نزاشت بیشتر حرف بزنه که جین گفت :« اگر حرف انتقامه باید منتطقی عمل کنی!»
روی زمین نشست و به دردی که قلبش رو گرفته بود اجازه پیشروی داد ...
جین شونه اش رو فشرد و گفت :« هدف تو از همکاری با این شرکت چی بود ته ؟ اینکه روز ارائه دستشون رو بزاری توی پوست گردو! نصف راه رو رفتی و حالا به راحتی میتونی انتقام بگیری! این یک موهبته که مین یونگی دقیقا توی این شرکته ...
تو با اینکار نابودشون میکنی! »
حق با جین بود ، اول تنها هدفشون همکاری بود اما بعد از اینکه فهمید مین یونگی با اسم جعلی جئون یونگی داره توی این شرکت مدیریت میکنه تصمیم گرفت باهاشون بازی کنه ... میتونست شوگا رو نابود کنه !
جین با پاش به سرش ضربه زد و گفت :« تو قرار نداشتی ؟»
اشکهاش رو پاک کرد و با صدای دورگه ای از بغض در عین لبخند زدن گفت :«آره!»
|+
|+
جونگکوک به موهاش نگاه کرد و گفت :« ایــ...ـن زیادی بود!»
جیمین با لبخند به آلبالویی موهاش نگاه کرد و گفت :« خیره کننده شدی!»
موهاش رو کمی فر کرد ، پشت چشمش سایه قرمز کم رنگی زد و بالم لب صورتی روی لباش زد ... با لذت به شاهکارش خیره شد و گفت :« جیمین تو معرکه ای!»
جونگکوک خندید و گفت :« هیونگ به جای اینکار منو برسون به اون کافه! ماشین ندارم یادت که نرفته!»
جیمین لبخندی زد و گفت :« باشه بریم ..»
-
با استرس توی ماشین نشسته بود و ناخن دستش رو می جویید که جیمین
گفت :« چرا مثل دخترای 14 ساله رفتار میکنی کوک ؟ این یک قرار ساده است!»
حق با جیمین بود ولی گفت :« آره اما استرس دارم!»
جیمین خندید و تیکه انداخت :« دارم عروس میبرم!»
با دفترچه روی داشبورد کوبید تو سر جیمین و گفت :« فقط برو!»
خندید و گفت :« رسیدیم دیوونه کجا برم ؟!»
آهی کشید و گفت :« آ..باشه ممنون! میبینمت ..»
از ماشین خارج شد که جیمین داد زد :« سالم برگرد!»
آماده بود چیزی برداره تا پرت کنه سمتش اما جیمین با خنده گاز داد و رفت !
برگشت به موقعیت استرس آور خودش ، باید میرفت داخل ؟
دودلی وحشتناکی پیدا کرده بود ، اگه یونگی میفهمید چی ؟
اگه بلایی سرش میاورد ؟ اگه به تهیونگ آسیبی میزد ؟
حس کرد دستای گرمی دور شکمش حلقه شدن ، با تعجب برگشت عقب و تونست چهره تهیونگ رو ببینه که بهش تکیه کرد و بهش خیره شده ، توی چشمهای آبی جونگکوک خیره شده بود و داشت مسخ میشد ...
با لحن خسته و کشداری گفت :« چرا نرفتی داخل ؟»
چیزی نگفت و فقط به موهای آبی تهیونگ نگاه میکرد ، این رنگ خیلی بهش میومد! تهیونگ که فهمید داره به موهاش نگاه میکنه گفت :« بد شده ؟»
جونگکوک سریع تکذیب کرد و گفت :« نه قشنگه!»
آهی کشید و گفت :« اما مال تو نه!»
با تعجب بهش نگاه کرد که زمزمه کرد :« همه بهت نگاه میکنن آخه خیلی خیره کننده شدی!»
جونگکوک لبخندی زد و سعی کرد جلوی قرمز شدن گونه هاشو بگیره ، تهیونگ بار دیگه گفت :« چرا داخل نرفتی ؟»
چی میتونست بگه ؟ پشیمون شده ؟
چشم های خسته تهیونگ منتظر جواب بودن که کوک گفت :« مطمئن نبودم!»
اخمی کرد و گفت :« چرا ؟»
نفس عمیقی کشید و گفت :« نمیدونم ، اونقدر ناگهانی و سریع بود که نمی فهمم چه بلایی سر قلبم و خودم اومده!»
اخم تهیونگ از بین رفت و بجاش لبخندی روی لباش اومد ، دست جونگکوک رو گرفت و با هم داخل کافه رفتن ، زیر گوشش زمزمه کرد :« من مطمئنت میکنم!»
به سمت میزی که گوشه ی کافه بود رفتن و  سفارش دادن ؛ کوک به بیرون خیره شده بود و هنوزم نگران بود!
تهیونگ جلوی صورتش بشکنی زد و گفت :« کوک ؟ کجایی ؟»
نگاهش رو به ته داد و گفت :« اینجا!»
ته لبخندی زد و گفت :« خب ؟ »
جونگکوک هم متقابلا لبخندی زد و گفت :« من تا حالا سر قرار نرفتم!»
تهیونگ خندید و گفت :« معلومه که نرفتی! تو فقط 19 سالته!»
با اخم بهش نگاه کرد و گفت :« طوری میگی انگار خودت بابابزرگی! واو تو بابابزرگی؟ من با پیرمردا قرار نمیزارم ...»
بلند شد تا به صورت نمایشی بره که تهیونگ دستش رو کشید و جونگکوک تعادلش بهم خورد و توی بغل خودش نشست! هینی کشید و خواست بلند شه که تهیونگ دستهاش رو محکم دور بدنش حلقه کرد تا نتونه تکون بخوره! خبیث خندید
و گفت :« سر به سر پیرمردا نزار کولوچه اینجوری آبروت میره!»
خودشو تکون داد بیاد عقب یا یجوری فرار کنه اما تهیونگ محکم گرفته بودتش و نمیتونست کاری بکنه!
با لحن التماس گونه بهش گفت :« ولم کن تهیونگ دارن نگاهمون میکنن!»
نوچی کرد و بهش تکیه کرد ، جونگکوک بازم خواهش کرد که ته گفت:« شرط داره!»
با سر تایید کرد که ادامه داد :« پولی که اونشب ازم زدین رو پس بدین!»
خواست بگه باشه اما با بیاد آوردن اینکه همه اون پولو خرج کردن و کارت های بانکیش هم مسدوده لبخند خجلی زد و گفت :« از اختیاراتم خارجه!»
تهیونگ هم لبخندی زد و گفت :« پس همینجا میمونی!»
جونگکوک سرش رو برد جلو و گفت :« نگاه کن ، همه دارن به ما نگاه میکنن ته ، ولم کن لطفــــــــــــــــــا! هر کاری بگی میکنم فقط ولم کن!»
تهیونگ خندید و گفت :« بوسم کن تا ولت کنم!»
با چشمهای درشت شده گفت :« چی ؟»
به تیله های آبی و مست کننده اش چشم دوخت و لباشو غنچه کرد ، جونگکوک به اطرافشون نگاه کرد و بعد از مطمئن شدن از اینکه حواس کسی نیست سریع لب تهیونگ رو بوسید اما وقتی خواست عقب بکشه تهیونگ لبش رو کشید که باعث شد نتونه عقب بره! دست هاش رو رها کرد اما هنوز روی پاهاش نشسته بود ...
وقتی واقعا دیگه نتونست مقاومت کنه و نیاز شدید به هوا براش پیش اومد از لبای کوک دل کند که باعث شد سریع بلند بشه و با اخم بگه :« قرار نبود!»
تهیونگ خندید و گفت :« همه چیز طبق قرارمون پیش نمیره!»

~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~

پ ن : این واقعیه ؟ من واقعا آپ کردم !
بهتون کاری ندارم اما ووت و کامنت یادتون نره :)

⌌ One Kiss ⌏Where stories live. Discover now