در خونه رو باز کرد و با خستگی خودش رو روی مبل انداخت ، جیمین با شنیدن صدای در خودش رو سریع پایین رسوند و با دیدن کوک با نگرانی به سمتش رفت ، براندازش کرد و گفت :« کجا بودی ؟ حالت خوبه؟»
جونگ کوک آهی کشید و گفت :« خوبم!»
اخمی کرد و گفت :« کجا بودی؟» آهی کشید و جابه جا شد و دوباره گفت :« گفتم که خوبم جیمین این سوالا برای چیه ؟»
امروز روزی بود که جونگ کوک برای همیشه باید با این زندگی خداحافظی میکرد!
جیمین کنارش نشست و گفت :« چه بلایی سر صورتت اومده ؟»
اخمهاش رو توی هم کشید و گفت :« دعوا کردم!»
جیمین با دیدن گردنش گفت :« وسط دعوا هم هوس کردین لاو مارک بزارین ؟»
دست جیمین رو پس زد و گفت :« جیمین ولم کن باید برم شرکت!»
با صدای محکمی گفت :« چرا درست حرف نمیزنی؟ من نگرانتم نمیبینی؟»
اشکهاش آروم روی صورتش روون شد و گفت :« جیمین لطفا راحتم بزار!»
و به سمت حموم خونه جیمین رفت و جیمین رو توی بهت و شوک تنها گذاشت ...
-
-
تموم طول دوش گرفتن به خودش توی آیینه نگاه میکرد ؛ نه اینکه دچار
نارسیسزم شده باشه نه! چطور شد که انقدر راحت دل باخت؟ حالا باید چطور دل میکند یا اصلا تهیونگ بیخیالش میشد؟
با فکر به همه اینا روی زمین حموم زانو زد و شروع کرد به گریه کردن ، جلوی دهنش رو گرفت تا صداش بیرون نره ، اما چطور قرار بود آروم بگیره و طاقت بیاره!
صدای در زدن که اومد آروم بلند شد و صداش رو صاف کرد :« چـ..ـیه ؟»
جیمین آهی کشید و گفت :« از شرکت دنبالت اومدن!»
تایید کرد و بعد از اینکه دوش گرفتنش تموم شد به اتاقش رفت ، لباس یقه اسکی سفیدی با شلوار آبی آسمونی به پاش کرد و بعد کت بلند سیاهش رو پوشید ، از جیمین خواست تا صورتش رو آرایش کنه تا کبودی به چشم نیاد و بعد با زدن ماسکی حاضر شد!
-
-
-« من نمیتونم کوک!»
بار دیگه امتناع کرد اما جونگ کوک با حالت خسته ای گفت :« امروز روز مهمیه جیمین باهام بیا!» تونست درد رو از لحن جونگ کوک حس کنه پس چشم هاش رو روی هم فشرد و گفت :« باشه!»
|+
|+
روی صندلیش کنار جین نشست و به یونگی که درگیر منظم کردن کارها بود خیره شد ، نگاه یونگی برگشت سمتش و لبخندی زد و تعظیم کرد ، تهیونگ دندون هاشو روی هم فشرد و فحشی زیر لب بهش داد ..
جین به بازوش زد و گفت :« دیشب خوش گذشت؟»
تهیونگ گردنش رو مالید و گفت :« فکر کنم!»
در اصلی باز شد و بقیه شرکا وارد شدن ، خبرنگار ها پشت هم عکس میگرفتن و منتظر ارائه بودن ...
تهیونگ آهی کشید و گفت :« این داستان برای همیشه تموم میشه!»
جین لبخندی زد و گفت:« امیدوارم به عواقبش برای شرکت خودت هم فکر کرده باشی!» تهیونگ تیکه انداخت :« اونموقع تو هستی!»
جین دهن کجی کرد و وقتی صدای جئون از پشت میکروفون پخش شد ساکت شدن!
-
-
جونگ کوک به یونگی نگاه کرد که چطور به جیمین لبخند میزد و از طعم شامپاین های اینجا تعریف میکرد ، میتونست جو چندش و متشنج بینشون رو حس کنه که دارن تظاهر میکنن!
خسته از جاش بلند شد و داشت از اتاق بیرون میرفت که یونگی بازوش رو گرفت و گفت :« فکر فرار به سرت نزنه!»
جونگ کوک پوزخندی زد و گفت :« نگران نباش حتی اگه روز آخر عمرم هم باشه تو رو با شرکت بابام تنها نمیزارم مار!»
و از کنار یونگی با تنه ای رد شد ...
رفت پیش پدرش و جئون با دیدنش لبخندی زد و گفت :« خوشحالم اومدی! نمیدونم هنوزم روی تصمیمت هستی یانه!»
جونگ کوک لبخند فریبنده ای زد و گفت :« هستم پدر هستم!»
پدرش با دست میکروفون رو نشون داد و گفت :« منتظر توئه پسرم!»
مصمم نفسش رو حبس کرد و با لبخند گفت :« این بازی برای همیشه تموم میشه!»
-
-
با دیدن تهیونگ که اونجا نشسته بود و مشغول ور رفتن با دکمه لباسش بود لبخندی زد و پشت میکروفون ایستاد ...
نفس عمیقی کشید و شروع کرد :« به ارائه شرکت بزرگ جئون خوش اومدید!»
صدای دست زدن از همه بلند شد و نگاه ها بهش جذب شد ، عکاس ها پشت هم عکس گرفتن و جونگ کوک تونست چهره ی شوکه یونگی رو ببینه!
قرار نبود بازی اونطور که اون میخواست پیش بره!
لبخندی زد و ادامه داد :« جئون جونگ کوک وارث اول و آخر شرکت جئون هستم و از اینکه امروز توی این روز بزرگ میتونم به شما ارائه شرکت رو نشون بدم خرسندم!
امروز نه تنها شما ارائه شرکت بزرگ جئون رو میبینید بلکه بیشتر با اسرار این شرکت آشنا میشید!» در انتها چشمکی زد که کمی مزاح به حرفهاش اضافه کنه که توجه خبرنگار ها رو بیشتر به خودش جلب کرد ...
برنامه رو چک کرد و دوباره گفت :« جدید ترین خبری که میتونم بهتون بدم قبل از ارائه ...»
به چهره ی شوکه ی یونگی لبخندی زد و گفت :« وارث شرکت جئون دیگه من نیستم!» همهمه ی وحشتناکی همه جارو گرفت و یونگی داشت پس میوفتاد!
تهیونگ و جین از جا بلند شدن و تهیونگ با اخم به جونگ کوک نگاه کرد ...
چه اتفاقی داشت میوفتاد؟
جونگ کوک لبخند دلربایی زد و گفت :« از تنها وارث شرکت جئون خواهش میکنم بیاد پشت میکروفون!»
جیمین به یونگی نگاهی انداخت که داشت از هوش میرفت و از خشم نمیدونست چیکار کنه ...
با نیشخندی به یونگی نگاه کرد و گفت :« بیچاره تو!»
یونگی برگشت سمتش اما جیمین با نیشخند از کنارش گذشت و به سمت جونگ کوک رفت که باعث تعجب یونگی شد ... نه!
جونگ کوک با پوزخندی به یونگی نگاه کرد و دست جیمین رو گرفت و کمکش کرد بالا بیاد و کنار رفت ...
جیمین لبخندی زد و گفت :« پارک جیمین تنها فرزند پارک سجونگ رئیس شرکت پارک فمیلی هستم و از امروز تنها وارث شرکت جئون!»
جیمین به جونگ کوک نگاه کرد و لبخندی زد و در آخر نگاهش رو به خبرنگار ها داد که سریعا در حال تایپ بودن ...
یونگی با خشم خواست بالا بره که جلوشو گرفتن و فریاد کشید :« جونگ کوک!»
صداش توی سالن طنین انداز شد و توجه همه رو جلب کرد اما جونگکوک ادامه داد :« اما اخبار اینجا تموم نمیشه!»
از جیمین خواست بشینه و ادامه داد :« میخوام از شخصی دعوت کنم تا بیاد پشت میکروفون!»
به تهیونگ نگاه کرد و با لبخند گفت :« آقای کیم تهیونگ!»
تهیونگ با تعجب اما لبخند به سمت جونگ کوک رفت و پشت میکروفون ایستاد ، جونگ کوک با لبخند دستش رو گرفت که باعث تعجب ته شد اما دستش رو بالا آورد و به همه نشون داد و گفت :« این مرد کسیه که عاشقشم!»
هزاران دوربین روشون زوم شد و عکس ها بی وقفه گرفته شد ، همهمه ی طولانی توی سالن به راه افتاد ...
تهیونگ برگشت سمت کوک و با تعجب و گیجی بهش نگاه کرد که کوک دستش رو رها کرد و روی زمین زانو زد ، تهیونگ با چشمهایی درشت بهش خیره شد که کوک جعبه ی حلقه ای از جیبش در آورد و رو به تهیونگ باز کرد:« با من ازدواج میکنی؟»
تهیونگ اول از شوک خندید اما در سکوت به کوک خیره شد ...
استرس خوره جونش شده بود ؛ تهیونگ خیلی مکث کرده بود!
دست کوک رو گرفت و بلندش کرد و حلقه رو از دستش گرفت ، دستش رو بوسید و با حلقه رو از دستش گرفت و زانو زد و گفت :« جئون جونگ کوک تو با من ازدواج میکنی ؟» جونگ کوک خندید و به شیرینی جواب داد :« بله!»
و پرید بغل تهیونگ ، ته حلقه رو توی دستش کرد و بلندش کرد و دستش رو توی دستش قفل کرد و جلو رفت و لبش رو بوسید و زمزمه کرد :« با یک بوسه عاشقم کردی !»
جونگ کوک پیشونیش رو بهش تکیه داد و گفت :« با یک بوسه عاشقت کردم!»
ته بار دیگه لبش رو بوسید و گفت :« دوست دارم!»
جونگ کوک محکم بغلش کرد و گفت :« منم عاشقتم!»
تهیونگ نگاهی به جین انداخت و با چشمهاش بهش گفت که همه چیز کنسله و جین با لبخند تایید کرد ...
" یک بوسه میتونه جوونه ی عشق بشه "
پایان
11:49
30/June/2019
YOU ARE READING
⌌ One Kiss ⌏
Short Story"FULL | کـامل شـده" "فقط یک بوسه کافیه تا عاشق من بشی !" "عآشقت شدم " ژانر : دراما - اسمات - رازآلود ♕ Best Ranking : 1 #Vkook 1 #Persian 1 #Farsi 4 #KookV