ʚ𝙈𝙮 𝙨𝙬𝙚𝙚𝙩 𝙙𝙞𝙨𝙖𝙨𝙩𝙚𝙧ɞ

😻S3_part21😻

ووت:۷۰

کامنت:خیلییی

نامجون:اگه الان کوکی رو نجات دهیم خبری از تهکوک نیست!

جین سری تکون داد و بعد از زدن ضربه ای روی شونه ی تهیونگ به سمت اتاقی رفت که صدای ناله های کوکی ازش میومدن.....

از دیدن پسر کوچیکتر که توی اون حال بود به شدت ناراحت و نگران شده بود اما وقتی برای احساسات دست و پا گیرش نداشت.....

کنار کوکی ایستاد و به وضوح میتونست گرمایی که از بدن نحیفش ساطع میشد رو حس کنه....

رو به نامجون کرد

جین:یه سطل اب و چند تا حوله برام بیار

نامجون سری تکون داد و برای اوردن وسایل بیرون از اتاق رفت

تهیونگ دستای سردشو دور بازوی جین حلقه کرد و توجه پسر بزرگتر رو به خودش جلب کرد

جین لباشو گاز گرفت.....میدونست تهیونگ‌چی میخواد بپرسه....

تهیونگ:کوکی_کوکی چشه؟

جین نگاهی بهش انداخت و نفسشو با صدا بیرون داد.....

جین:به خاطر بچست.....چونکه یه جورایی داره تغییر ژن میده کوکی شرایط سختی رو تحمل میکنه......کار خاصی نمیتونیم بکنیم......جز صبر(و توکل بر پروردگار عالمیان و رعایت حجاب اسلامی)

تهیونگ دستای لرزونشو از دور بازوهای جین هیونگ باز کرد و با همون حال پریشونش روی صندلی پشت سرش نشست.....

دستشو روی زانوهاش گذاشت،سرشوخم کرد و انگشتاشو بین موهای به هم ریختش برد.....

جین اهی کشید و همون لحظه نامجون  با وسایلی که بهش گفته بود وارد اتاق شد......

جین به سرعت به سمت حوله ها رفت و بعد از فرو بردنشون توی اب خنک اون ها رو روی پیشونی و بدن پسر کوچیکتر گذاشت......

کوکی ناله ای به خاطر خنکی تضاد با پوستش کرد....

جیمین به سرعت در دسشویی رو باز کرد که باعث شد به دیوار پست سرش برخورد کنه و صدای بلندی ایجاد بشه.....

روی توالت خم شد و تمام محتوییات معده ی خالیشو بالا اورد....(گلاب به کونتون)

یونگی غرق در خواب ۷ بنگتن با صدای عق زدن های جیمین با وحشت از خواب بیدار شد......با اینکه چند وقتی بود اینجوری میشد اما هنوزم‌عادت کردن بهش سخت بود.....

به سمت دسشویی حجوم برد و بدن بیحال و رنگ پریده ی جیمین رو توی آغوش گرفت.....

جیمین سرشو به شونه های یونگی تکیه داد و نفس نفس میزد......

بعد از اینکه ابی به صورت پریشون جیمینیش زد؛روی تخت خوابوندش.....

خواست برای اوردن دستمال واسه خشک کردن صورت پسر کوجیکتر از تخت پاهش اما جیمین بازوشو بین دست های کوچیکش فشرد.....