NOT HiM Part 1

1K 77 2
                                    

                                                       Not Him

بااخم نگاهی بهش انداختی بلکه از رو بره ولی لبخندشو بزرگتر کردو گفت
-هی اونجوری به من نگاه نکن ... به جانگ کوک ميگم بخورتتا !!
نگاهتو با چندش ازش گرفتی که بلند زد زيرخنده ..
هميشه همين بود !
جونگ هيون هميشه همين بود ، هر سری که ازش ناراحت ميشدی اسم اون برادِر ازخود راضيشو مياورد ! خيِرسرش برادر بزرگتر بود ولی جانگ کوک بااخلاقو رفتارش برعکس اينو نشون ميداد ..
هرچقدر جونگ هيون شوخو صميمی بود جانگ کوک مغرور و افاده ايه
هيچوقت نتونستی باهاش کنار بيای بااينکه باهاشون بزرگ شدی ، هميشه و هميشه با جونگ هيون راحتتر بودی تا کوک !
آوردن اسمش کافی بود تاياد خاطرات بچگيت بيوفتی !

" -هی بچه ها .. فوتبال بازی ميکنيد؟ منم بازييی !
با موهايه خرگوشيت و قيافه ی مظلومی بهشون نگاه ميکردی تا تو بازيشون رات بدن ، جونگ هيون با لبخند سری تکون دادو خواست چيزی بگه که جانگ کوک پيش دستی کردو گفت
-هه مگه دخترا اصلا ميدونن فوتبال چيه ؟
و با پوزخند نگاهت کرد .. صدايه خنده اطراف باعث شکستنه غرور کوچولوت شد .. با چشمايه پر از اشک نگاهش ميکردی که دستشو تکون دادو گفت
-برو برو مزاحم ما نشو .. برو سراغ عروسکات ..
و بلند تر زد زيرخنده و بقيم همراهيش کردن ..
با گريه ازشون فاصله گرفتيو به سمت خونتون دويدی ، صدايه هيونو از پشتت ميشنيدی که صدات ميکرد ، پات به چيزی گير کردو فتادی زمين ، هيون جلوت وايسادوخاک زانوهاتو که يکم ازپوستش رفته بودو پاک کرد .. باچشمايه اشکيت نگاهی کردی که لبخندی زدو اشکتو پاک کرد و بغلت کرد ، باهم به خونه رفتينو اون بدونه اينکه به بقيه پسرا ملحق بشه باهات عروسک بازی کرد .. "
سری تکون داديو سعی کردی از خاطراتت بيرون بيای !
جانگ کوک هميشه همين بود .. اکثر خاطرات کودکيت
همين جوری گذشته بود .. حمايتايه جونگ هيونو مراقبتاش ازت حتی تا الان که بيستو پنج سالش شده بود !
وزور گويی و مسخره کردنايه جانگ کوکو تنفرت ازش ..
هيچوقت دوست نداشتی ببينيش ، حتی فهميدنه اينکه عضو يه گروه آيدل شده و از خونه رفته باعث شده بود از شادی بال دربياری ..
ديگه هروقت از در بيای بيرون از رو به رو نميبينيش !
همسايه ی جهنميت رفته بود !
الان چهار سال از زمانی که از خونشون رفته بود ميگذشتو به جز چند دفعه که کوتاهم بود نديده بوديشو ازاين بابت خوشحال بودی ولی هربار که تلويزيونو روشن ميکردی با آهنگ يا خبری از خودشو گروهش سورپرايز ميشدی ...
باور نميکردی اون پسِر تخسو مغرور انقدر طرفدار داشته
باشه .. صدايه شاکی جونگ هيون باعث شد از فکر در بيای
-ياااااا حواست کجاست ؟ با توامااااا
نگاهه خيرتو با گنگی از زمین ميگيريو بهش نگاه ميکنی
باقيافه حق به جانب نگاهت ميکرد
سرتو تکون دادی
-چيه ؟
جواب ندادو همونجوری نگاهت ميکرد
-خب ببخشيد حواسم نبود !
همونجورکه نگاهت ميکرد گفت
-بله ميدونم حواست نبود ، حواست کجا بود ؟
خب !
-آيش چی ميخواستی بگی بگو
با تاسف سرشو تکون دادو گفت
-ميگم چيکن با سوجو کوول؟
بادهنش صدايه در بازکن درآورد که خندت گرفت ، انگشتتو به نشونه لايک جلوش گرفتی که شماره گرفتو سفارش داد ، با شنيدنه سفارشش که سه تا چيکن بود که يکيشون اسپايسی بود متعجب نگاهش کردی ، تلفنو قطع کرد که سريع گفتی
-هی چرا سه تا ؟ اصلا چرا اسپايسی ما که نميتونيم بخوريم !!
سرشو تو گوشيش کردوجوابی نداد ، با ديدنه لبخندش که
هی بزرگتر ميشد کنجکاوخم شدی تا گوشيشو ببينی ..
توصفحه چت بود ! بيشتر خم شدی که متوجه شدو گوشيشو برگردوند ...
-يا چيکار ميکنی ؟
مشکوک گفتی
-با کی حرف ميزدی که اونجوری نيشت باز بود؟
نگاهشو به اطراف دوختو گفت
-هيچکس ..
همچنان مشکوک نگاهش ميکردی که گوشيش زنگ خورد، نگاهی کردو جواب داد
-يااااا جانگ کوکاااا کجايی ؟ من سفارش دادما .. سرد شد مامان نيست برات گرم کنه ...
با فهميدنه اينکه اون چيکن اضافه واسه جانگ کوک بود و از اون بدتر اومدنش به خونشون ، لبو لوچت آويزون شد
" اَه پسره ی مسخره الان چه وقته اومدن بود "
گرفته به پشتی مبل تکيه داديو به تلويزيون خيره شدی ..
روز تعطيل بودو کسی خونتون نبود
مثلا اومدی پيش هيون که حوصلت سرنره که اين سرخر اومد !
سال به سال نميومدااا اينم از شانسه گندت بود ...
آيفن زنگ خورد ، سيخ نشستی که هيون بلند شدو بعد از باز کردنه در کيف پولشو برداشت ، نفستو با آسودگی بيرون دادی .. پس جانگ کوک نبود !
هيون بعدازچند دقيقه با دسته پراومد تو و همونجور که با در درگيربودو کيف پولش که لايه دندونش بود چشم غره
بهت رفت .. با بيخيالی شونه بالا انداختی ، انگار که منتظر بود کمک کنی ولی حسشو نداشتی ..  نگاهه سگی ای بهت کردوغداها رو روی اُپن گذاشت ،
کيف پولشو از دهنش دراوردو با کنايه و حرصی گفت
-يه وقت خسته نشی توها ...
با بيخيالی کانال عوض کرديو گفتی
-نه !
سری از تاسف تکون دادو گفت
-خير سرت ازت بزرگترم .. تو بايد به من بگی اوپا !حالا اوپا نميگی بهتر همين مونده تو به من بگی اوپا .. توچرا احترام سرت نميشه دختر؟
جوابی نداديو خيره ی موزيک ويديويی که نشون ميداد شدی ..
رقص کيوته TT واست بانمک بود ، بلند شديو با اگيو به سمت هيون رفتی ، با مشتايی که کنار لپت گرفتیو با لبخند بانمک رو به روش وايسادی که با دهنه باز نگاهت کرد ..
سرتو تکون داديو پريدی بالا که با شنيدنه صدايی از کنارت که کم کم نزديک ميشد خشک شدی ..

NOT HiM Where stories live. Discover now