NoT HiM Part 2

572 71 1
                                    

سرتو تکون داديو پريدی بالا که با شنيدنه صدايی از کنارت که کم کم نزديک ميشد خشک شدی ..
-اين دختره ی خلم که هميشه اينجاس .. اين اداها چيه‌؟بدنت بزرگ شده ولی عقلت نه ...
به سمتش چرخيدی که بالاخره ديديش ...
کابوسه بچگيت ..
جانگ کوک !
هنوزم زبونش نيش داشت ، پسره فضول ..
دستاتو پايين انداختيو با چشم غره نگاهتو ازش گرفتی که رو اُپن پرید و روش نشست .. چيپسی برداشتو بابيخيالی همونجور که گاز ميزد گفت
-هی لالم شدی ؟ سلام بلد نيستی ؟
لرزی تو تنت نشست ، ازش متنفر بودی ... جوابشو نداديو به اون طرف اُپن رفتی ، کنار جونگ هيون که مشغول باز سلیفن چیکن بود، رفتیو کنارش نشستی ...
درسوجوهارو با درباز کن باز کرديو تو ليوان ريختی ..
چشمت يه تيکه از رونه مرغو گرفته بود ، خواستی برش داری که دستی قبل از تو برداشتش ..
طلبکار نگاه کردی که با ديدنه جانگ کوک که با لذت مرغو ميخورد حرصت گرفت ..
هيونو جانگ کوک مشغول حرف زدن بودن ، حرفی نداشتی بزنی و از بحثشون سر در نمياوردی ، تند تند لیوانتو پرو خالی میکردی با خالی شدنه دوبارش دستتودراز کردی که بطريو برداری که هيون برش داشتو جدی گفت
-چخبرته ؟ نميدونی نبايد پشت سرهم بخوری؟ميخوای مست شی ؟
سست با چشمايی که به زور بازشون نگه داشته بودی نگاهش کردی ، نميتونستی چيزی بگی .. دستت رو ميز دراز کرديو سرتو روش گذاشتی !
صدايه پوفه کلافه ای روشنيدی ..
-هيونگ چرا اين هرروز اينجاس؟
صدايه جونگ هيونو شنيدی که ميگفت
-جانگ کوکاحواست هست خيلی با اين دختر بدی ؟هرسری که ميای گريه اشو در مياری ميری ! اون از قبلا اينم از حالا .. چيکارش داری اخه؟!
صدايه تمسخرآميزش اومد که گفت
-ميومد خبرارو ميداد آره؟
سرشو کنار گوشت آورد گفت
-فضول احمق
عکس العملی نشون ندادی .. حسشو نداشتی ، بعد از چند دقيقه خوابت برد که کسی از پشت شونت گرفت و به عقب کشيدش .. دستشو زير پاهات انداختو بغلت کرد ، بالا رفتنش از پله هارو حس کردی ، لايه چشماتو باز کردی که با ديدنه خط فک تيزی که مطمئنن ماله جونگ هيون نبود چشمات کامل باز شد ..
جانگ کوک بود ، با تعجب بهش نگاه ميکردی که چجوری اون بغلت کرده که سرشو پايين آوردو چشمايه بازتو ديد ..
چشمايه درشتو گردش ، لباش که هميشه خدا يکم از هم فاصله داشتوباعث ميشد دندوناش که شبيه خرگوشش ميکرد مشخص بشه .. موهايه مشکيش که تار تار رو پيشونيش ريخته بود ...
خيره خيره اعضا چهرشو نگاه ميکردی و اونم بدونه اينکه بفهمی چی تو سرش ميگذره نگاهت ميکرد ... بدون اينکه نگاهشو ازت بگيره راه افتادو قبل اينکه بخوای اطرافو نگاه کنی از پشت محکم رو کاناپه وسط اتاق هيون پرت شدی ...
حس معلق بودنو دردی که تو باسنو کمرت نشست لحظه ای نفستو بريد ...
آخ و ناله ميکردی و اون با دستايی که تو جيبش بود نگاهت ميکرد ...
با خشم بهش نگاه کردی و دستتو مشت کردی ! سعی کردی بشينی ... حس ميکردی استخونه لگنت شکسته ..
" حالا خوبه يکم شعور داشت که رو زمين نندازتم "
با چشمايی ريز شده از درد داد زدی
-هيچ معلومه چه مرگته ؟!
لبخند موزيانه ای زدو گفت
-ديدم بيداری گفتم ديگه زحمت بغل کردنتو به خودم ندم !
خواستی چيزی بگی که از اتاق هيون بيرون رفت .
ازحرص دستتو مشت کردی .. پسره ی بيشعور
بلند شدیو با چشمايی نيمه باز خودتو روتخت هيون انداختیو خوابيدی ..
صبح با صدايه گوشی و حرف زدن بلند بلند کسی از خواب بيدار شدی ، با ناله سر جات نشستیو داد زدی
-اَه هيون ... ازت خواهش ميکنم آروم حرف بزن ، مگه
نميبينی خوابم اخه؟
و ادايه گريه کردن دراوردی
دربازشدو جانگ کوک درحالی که گوشيه کنار گوششو پايين مياورد گفت
-غرغر نکن هيون نيست ، منم الافه تو بودم بيدار شی ..
با چشمايه ريز شده نگاهش کردی که دوباره مشغول حرف زدن شد ، بدونه توجه به حرف زدنش با تلفن بلند گفتی
-هی هيون کجاست؟ تو واسه چی اينجايی؟ برو ديگه انقدر بيکاری يعنی ؟
چشماشو درشت کردو اشاره به گوشيش کرد و بلند تر گفت
-نه يکی از آشناهامونه ، نه با من نيست ..
و خنده دستپاچه ای کرد، انگار تلفنش مهم بود ، با شيطنت ادامه دادی
-جانگ کوکا .. ديشب سوجوهارو تموم کردين؟ واسه امشب نداريماااا
باحرص خم شدو کوسن روی مبلو محکم به طرفت پرت کرداز ضرب دسته سنگينشو محکم پرت کردنه کوسن ، با برخوردش سرت به عقب پرت شدو محکم به تاجه تخت خورد ..
آخ بلندی گفتی که نگاهه سرسری بهم انداخت و با هُل به شخص پشت خط گفت
-آه پی دی نيم .. نه با من نبودن ! من خونه پدرمادرمم .. بله بله .. سريعتر ميام .. چشم ... خدافظ
تلفنو که قطع کرد کفری نگاهت کرد ، توام در حالی که دستتو به سرت گرفته بودیو ميماليدیش چشم غره ای بهش رفتیو حق به جانب گفتی
-هی وحشی .. سرم ترکيد !
-بهتر .. کاش ميترکيد جماعتی راحت ميشدن ، مگه نديدی با تلفن حرف ميزدم هاااان؟
هان آخرشو بلند فرياد زدو جلو اومد ، ترسيدیو خودتو جمع کردی !
ديگه بعد از چند سال رفتو آمد همه ميدونستن عصبانيتايه جئون جانگ کوک واقعا وحشتناک بود
چيزی نگفتی که عقب گرد کرد و رفت بيرون ..
با خالی شدنه اتاق نفس حبس شدتو آروم بيرون دادیو دستتو رو قلبت که تند تند ميزد افتادی !
" اين پسر واقعا وحشيو وحشتناکه "

NOT HiM Where stories live. Discover now