NoT Him P12

476 55 0
                                    

امروز جمعه بودو روز تولد هانی ، تو این چند روز نه کوکیو دیدم و نه هیونو !
گومی بازم تماس گرفت و نظرمو واسه خوندن خواست که ردش کردم
نمیتونستم واسه یه آهنگساز منحرف آهنگ بخونم دستی به پیرهن بلند صدفیم کشیدمو بندِ شلشو رو بازوم کشیدم ..
هیون گفته بود که دنبالم میاد و منم منتظر تماسش بودم
دو به شک به آیینه نگاه کردم ، حس میکردم بیشتر از همیشه آرایش کردمو واسه همین موذب بودم ..
خواستم بلند شم که پاکش کنم اما با بلند شدن صدای زنگ پشیمون شدم و با برداشتنه کیف و گوشیم و نگاهه سرسری به آیینه از خونه بیرون زدم
یادم افتاد پنکک و رژمو برنداشتم سریع برگشتمو تو کیفم گذاشتم
پنکک برای قایم کردن کبودی بینیم که از صدقه سری هیون بودو رژ که اصل جدا نشدنی یه دختر بود !
بدونه توجه به ماشینو راننده سوار ماشینی که جلوی در خونه پارک شده بود ، شدم و درحالی که کمربند میبستم گفتم
-وای وای متاسفم هیون یادم رفت یه چیزیو بردارم
و بهش نگاه کردم که با کسی که تا به حال ندیده بودمش روبه رو شدم
-هعی ... شُ.. شما ؟
مرد با چشمایی که از حیرت گشاد شده بودو دهنی که باز مونده بود نگاهم میکرد و چیزی نمیگفت
صدای بوق ماشینیو شنیدم و ماشین هیون که درست جلوی همین ماشین پارک شده بودو شناختم
-وای !
سریع شروع به باز کردن کمربند کردمو تند تند و با خجالت شروع به حرف کردم
-وای من متاسفم .. فکر کردم دوستمه و ماشینو اشتباه سوار شدم
و سریع درو باز کردمو از ماشین پیاده شدم
با صورتی قرمز سوار ماشین جونگ هیون شدم که صدای جیغ دختری رو شنیدم
-ووبین .. این دخترههههه کی بودددد تو ماشینت ؟
وای زیر لبی گفتمو به طرف جونگ هیون برگشتم و دهنمو باز کردم که چیزی بگم اما ...
به جای هیون جانگ کوک بود که با لبخندِ جذابی در حالی که یه دستش به فرمون بودو چند تار از موهاش رو صورتش ریخته بود نگاهم میکرد ...
قلبم پایین ریخت
ولی با شنیدن صدای جیغ دوباره ی دختر سرِ پسر بیچاره با اصرار و ترس کتشو گرفتم و گفتم
-جانگ کوک ازت خواهش میکنم راه بیوفتتتت
سریععععع ...
صدای قدم هایی که به ماشین نزدیک میشدنو شنیدم و با ترس به عقب نگاه کردم ، همون دختر بود که سرِ پسره جیغ میکشد ، داشت به سمت ماشین میومد
باز به جانگ کوک که همونجور نگاهم میکرد با خواهش نگاه کردمو گفتم
-جانگ کوک ... بروووو
نگاهشو گرفتو با لبخند شیطنت آمیزی گفت
“ ok baby “
و پاشو روی گاز فشار داد ...
بعد از اینکه کمی دور شديم تکيمو به صندلی دادمو نفس حبس شدمو با خياله راحت بيرون دادم که صدای بلند خنديدن جانگ کوکوشنيدم
با تعجب بهش نگاه ميکردم که ميخنديد و دستشو رو فرمون ميزد
-وای لعنتی وای ... عالی .. عالی بود قيافه ی طرف وقتی دوست دخترش سرش داد زد .. وای
دوباره يادم افتاد ، بدبخت پسره الان مونده چی به دختره بگه
ياد بِی بی گفتن جانگ کوک افتادم ، لبخند ناخوداگاهی رو لبم نشست .. چه جذاب گفت
راستی چرا جانگ کوک به جای جونگهیون اومد ، اين بچه مگه کارو زندگی نداره؟
سوالمو به زبون اوردم
-جونگ هیوناوپا کجاست ؟
نگاهمکرد
- اوپا؟ هیونن اوپاته ؟
ابرويی بالا انداخت و ادامه داد
-پیش هانی بود و سرش شلوغ بود منو فرستاد
اهمیتی به لحن تمسخر آميزش ندادمو فقط سرمو تکون دادمو به رو به رو خيره شدم
- ميگم منم اوپات حساب ميشماااا
مطمئن بودم داره مسخرم ميکنه ، با مسخرگی به سمتش برگشتمو تکيمو به در ماشين دادم
- عااااا اونوقت الان بايد اوپا صدات کنم ؟
چند بار کوتاه سرشو تکون داد و لبخند زد که توجهم به خاله پايين لبش جلب شد
هیچوقت متوجهش نشده بودم ، شايد اگه اونشب ميبوسيدمش ميديدمش !
سرمو تکون دادم تا از فکر اونشب بيرون بيام
-ميتونی عزيزمم صدام کنی من مشکلی ندارم !
مات شدم ، قلبم از تپش ايستادوگونه هام آتيش گرفت نيم نگاهی بهم کرد نگاهشو به رو به رو برگردوند
سعی کردم خودمو جمع و جور کنم ...
" احمق اين بازم داره اذيتت ميکنه "
ترجيح دادم حرفی نزنم ، ادامه ی راهو تو سکوت طی کرديم
با رسيدن به باغی که هانی برای تولدش رزرو کرده بود ، تو آيينه رژمو چک کردم و تمديدش کردم
لبامو چند بار روی هم ماليدم و در آخر بوسی فرستادم ،به جانگ کوک نگاه کردم که ديدم با لبخند مهربونی بهم نگاه ميکنه که با برگشتنم به سمتش نگاهش به سمت لبام رفت
انگار که هردو ياد همون شب بيوفتيم ، نگاهمونو گرفتيمو سريع پياده شديم ‌..
جونگهیونو از دور ديدم که دستشو دور کمر دختری حلقه کرده بودو ميخنديد ، حسوديم شد !
اون فقط دستشو دور کمر من مينداخت ..
صدای جانگ کوکو از کنار گوشم شنيدم
_هی... اخمات چرا توهم رفت نکنه هیونو دوست داری؟
با شيطنت ابروشو بالا انداخت
اخممو بيشتر کردمو گفتم
- نخير
و جلوتر راه افتادم که خودشو بهم رسوند و دستاشو دور
شونم حلقه کرد
به هیون و هانی رسيده بوديمو نميتونستم دستشو از دور شونم کنار بزنم پس لبخند ظاهری زدمو مشغول سلام و احوال پرسی با هانی شدم
دختر خوبی به نظر ميومد ، آروم ، خجالتی  ومهربون!
درست شبيه شخصيت هیون در مقابل بقيه ...
- عا هیون ايشون داداشته؟
هیون دستشو دور هانی محکم تر کردو با لبخند با محبتی گفت
-آره عزيزم
هانی رو به من کردو گفت
- وشمام دوست بچگی پسرا درسته؟
قبل از اينکه بخوام حرفی بزنم کوکی سرشو پايين تراوردو سرشو کنار صورتم نگه داشت و گفت
- بله و نامزد من
و محکم به خودش چسبوندتم !

NOT HiM Where stories live. Discover now