NoT Him P13

483 56 0
                                    

حيرت زده به نيم رخش نگاه ميکردم و حرفی نميتونستم بزنم
صدای شاد هانی رو شنيدم
- وااااوووو جونگ هیون چرا به من نگفته بودی ؟
و مشتی توی بازوی هیون زد
هیون که خودش از تعجب هنگکرده بود با لحن شگفت زده ای در حالی که نگاهشو از منو جانگ کوک برنميداشت گفت
-عزيزم من خودمم نميدونم جريان چيه
و سوالی بهمون نگاه کرد ، نميدونستم چی بگم لبخند مسخره ای زدمو گوشه کت جانگ کوکو تومشتم گرفتمو کشيدم
نگاهی بهم کردو رو به هیون گفت
-هیونگ ، تازه الان بهم گفت دوستم داره ... منم دلشونشکستم و قبولش کردم !
به معنای واقعی شکه شده بودم .. کم کم عصبانيت جاشو به تعجب داد
-چی ؟ من گفتم ؟ تو کسی بودی که ميخواستی ببوسيمممم
يادت رفته جانگ کوک شيييی؟
حق به جانب و خونسرد گفت
-جدی ؟ توام که بدت نيومد !
اتش فشان درونم درحال فوران بود خواستم جيغی بزنم که بازومو با انگشتاش گرفتو از پشت به سينش چسبوند
- هیونگ ما ميريم يکم اطرافوبيينيم و با خودش کشيدتم جلوی نگاه حيرونه هیون و متعجب هانی تقلا ميکردم و اون با خودش ميکشيدتم !
به محض اينکه ازشون دور شديم و يه جای خلوت رفتيم دستشو از رو دهنم برداشتمو خودمو از بغلش بيرون اوردم
رو به روش وايستادمو با فرياد گفتم
-معلوم هست چه مرگته؟ ما کی نامزد شديم ؟ !
دستاشو تو جيب شلوار مردونه ی مشکيش فرو کرد و سرشو بلند کرد
- همین چند دقيقه پيش
واقعا با حرفاش لالم ميکردو نميتونستم جوابشو بدم فقط با حرص نگاهش کردم
نفس عميقی کشيدمو چشمامو برای پيدا کردن آرامش رو هم گذاشتم
- از اينکه من نامزدت باشم بدت مياد ؟
چشمامو باز کردمو نگاهش کردم که انگار هم عصبی بود وهم ناراحت
تو چشماش با حرص نگاه کردمو گفتم
-آره ! من بازيچه ی تو نيستم ، اين همه سال اذييتم کردی بسه ... نميخوام اسمم پشت اسمت بياد جئون جانگ کوک !
نگاهش ناراحت شد ، خرگوش ناراحت من ...
پشيمون شدم از حرفم اما پشتمو بهش کردمو راه افتادم که صداشو از پشت شنيدم
-ميدونم ازم بدت مياد ...
مکث کردم و پشت بهش ايستادم
صداش غمگين بود
-اما امشبو تحمل کن ... يه نفر هست که نميخوام بدونه من با کسی نيستم ، خواهش ميکنم
دلم شکست ، پس ابزار دستش بودم ... اون دوستم نداشت !
با ناراحتی سرمو کج کردمو چشمامو روهم گذاشتم ، اون دوستم نداشت اما به خودم که نميتونستم دروغ بگم من دوستش داشتم !
راه افتادمو ديگه بهش نگاه نکردم ...
چند ساعت از مهمونی ميگذشتو همه در حال رقصيدن بودن ، اين هفتمین موزی بود که ميخوردم
چشمم به موز ديگه ای که تو ظرف ميوه ها بود خوردو برش داشتم و پوستشو کندم اما قبل از اينکه بتونم بخورمش کسی از دستم کشيدش
-دختر مگه از قحطی اومدی؟ مگه ميمونی ؟ چقد موزميخوری اخه !!
هیون بود ...
به پوست موزايه رو به روم اشاره کردو سرشو با تاسف تکون داد
ناراحت اخم کردمو موزمو از تو دستش کشيدم و با حرص گاز زدم ، صندلی کنارمو بيرون کشيدو کنارم نشست
- موضوع جانگ کوکه ؟
چيزی نگفتم که ادامه داد
- دوستت داره ؟
با دهنه پُر و همونطور با حرص گفتم
نه ... اسباب بازی ميخواست برای امشب سرگرم شه !
هیون با ديدنه موزايه له شده ی تو دهنم که وقتی حرف ميزدم بيرون ميريخت صورتشو جمع کرد
-اَه با دهنه پُر حرف نزن کثيف ...
توجهی به حرفش نکردمو گازديگه ای به موزم زدم
چند دقيقه بی حرف کنار هم نشستيمو پيست رقص رو نگاه ميکرديم ، خواستم موز ديگه بردارم که محکم رو دستم کوبيدو چشم غره ای رفت
دهنموباز کردم تا با غرغر جيغ بزنم که صدای ملوس هانی منصرفم کرد
- عزيزم ؟
هیون سريع به طرفش برگشتو از روی صندلی پاشد
- جانم ؟ بيا اينجا
و به بغلش اشاره کرد ، هانی با خجالت خنديدو خودشو تو بغل هیون قايم کرد
دلم گرفت ، منم بغل ميخواستم ... اما نه هیون‌.. جانگ کوک ... پسره ی بی عاطفه .. خرگوشه خر !
" خلو چل مگه خرگوش خر ميشه ؟! "
"اگه جانگ کوکه که ميشه "
داشتم با خودم سرو کله ميزدم که هانی رو بهم گفت
-چرا نميرقصی عزيزم ؟ بعدی تانگوعه ..
لبخند سردی زدم و گفتم
- ممنون من بلد نيستم
- چطور ممکنه ؟ اصلا جانگ کوک کجاست؟
شونه ای بالا انداختم ، انگار که جانگ کوکو ديده باشه صداش کرد
- جانگ کوک شيييی
ايشی زير لب گفتمو نگاهمو چرخوندم
- بله نونا؟
خودش بود ... پسره ی پابو !
- عزيزم چرا باهم نميرقصيد ، اهنگ بعدی تانگوعه
همون لحظه آهنگ عوض شدو ملودی آروم اهنگ تانگو تو فضا پيچيد
هانی دستمو گرفتو بلندم کرد و به سمت جانگ کوک هل داد که به قفسه سينش برخوردمو واسه اينکه نيوفتم دستمو رو سينه سفت و ستبرش گذاشتم ..
-بدويين بچه ها اين اهنگ مورد علاقمه ..
و خودش جلوتر دست هیون و گرفت و لای جمعيت گم شد !
سرمو بلند کردم و به چشماش نگاه کردم ، چشمای درشت
و تيله ايش با مظلوميت بهم نگاه ميکرد ..
موهای مشکيش سرکش روی پيشونيش ريخته بود
دلم میخواست دستمو تو موهاش فرو کنم و تو سیاهی چشماش غرق بشم ...
اما جلوی خودمو گرفتمو سرمو پايين انداختمو دستمو از رو سينش بردارم که حلقه ی دستشو دور کمرم محکمتر کرد و تيز نگاهمکرد و به هانی و هیون که وسط پيست بودن اشاره کردو به سمتشون هدايتم کرد ..
کنارشون وايستاديم ، نگاهمو چرخوندم و به هیون و هانی نگاه کردم که لباشو رو پيشونی هانی گذاشته بودو چشماشو با آرامش بستو باز کرد و بهش لبخند زد ...
دلم خواست .. دلم خواست اولينو آخرين رقصمون باهم قشنگ باشه !
اين موقعيت ديگه پيش نمياد ..
پس دستمو دور گردنش حلقه کردمو قدمامو با قدماش هماهنگ کردم اونم دستشو دور کمرم حلقه کرد ، رو در روی هم حرکت ميکرديم اما من سرم پايين بود و نگاهش نميکردم تا صداشو شنيدم 
-هی !

NOT HiM Where stories live. Discover now