1_MiSs YoU...

401 70 105
                                    

🎵 It ain't me ➡️selena 

‎از ماشین پیاده شدم و در رو بستم ...
‎به سمت ساختمون راه افتادم و دسته گل رو توی دستم فشردم ...
‎باب اونجا بود ... توی اتاقک کوچک نگهبانی .. مثل همیشه پاهاشو انداخته بود رو میز و همونطور که تخمه می شکوند تلوزیون میدید ...
‎باب نگهبان 67 ساله ی اینجا بود... همیشه شاد و سرحال و شوخ
‎هی باب -
‎با سرحالی رفتم سمتش ...
‎با شنیدن صدام به خودش اومد و سرش رو به سمتم چرخوند ...
‎از جاش بلند شد و در حالی که به طرفم میومد با مهربونی جواب سلامم رو داد
‎باب : امروز چطوری لويي؟
‎خوبم ... خيلي خوب-
‎رو پاشنه پام چرخیدم و گل تو دستم رو تو گلدون خالی کنار در گذاشتم و مرتبش کردم ...
‎دوباره به سمتش برگشتم که دیدم ابروهاش از تعجب بالا پرید ...
‎چیه پیرمرد ؟ بهم نمیخوره برات گل بیارم ؟ -
‎لبخندی از خندیدنش رو لب هام شکل گرفت واز اتاقک بیرون رفتم ...
‎تو راهرو طبقه دوم چارلی رو توی ایستگاه پرستاری دیدم .. سرپرستار سخت گیر و جدی و منظم بیمارستان ...
‎در جوابِ سلام بلندی که بهش دادم برام دست تکون داد و انگشت اشارشو رو بینیش گذاشت و لب زد : لازم نیست داد بزنی لویی
‎خندیدم و اونم تک خنده ای کرد و چند پرونده ای که با خودش اورده بود رو رو میزش گذاشت و به کارش مشغول شد ...
‎بيشتر اونجا نايستادم و وارد اتاق 147 شدم ...
‎ ... بي حركت و اروم خوابيده بود ... انگار بدنش بين اون همه دستگاه گم شده بود ...
‎سمت پنجره رفتم و پرده رو كشيدم تا نور خورشيد وارد اتاق بشه
‎ اهآ ... بهتر شد -
‎با خودم زمزمه كردم و رفتم روي صندلي كنار تخت نشستم ...
‎حالا بهتر مي تونم صورتتو ببينم ... -
‎دست رنگ پريده ش رو از زير ملحفه ي سفيد بيمارستان بيرون كشيدم و بين انگشتام فشردم
‎پلك هاي بسته ش اجازه ديدن چشمهاش رو بهم نمي داد ...
‎چقد دلم واسه چشمهات تنگ شده ...
‎با حس هجوم اشك به چشمهام يه نفس عميق كشيدم و شروع به تعريف كردم ...
‎ميدوني ديشب چي شد لاو ؟ لوتي و جيمز هنوز دنبال لباس عروسن ... لوتي خيلي  -
سخت پسنده ... يادته كه ؟    

‎تك خنده اي كردم و با دست چپم موهاي كوتاه و نامرتبش رو پشت گوشش زدم ...
‎.. واي باورت ميشه ؟ خواهر كوچولوي من داره ازدواج ميكنه ... -
‎و هنوز لباس عروس انتخاب نكرده ... خدايا ( مي خنده )
‎فردا مراسمه هري ... تو فقط يه روز وقت داري كه از خوابت بلند شي
‎خسته نشدي انقدر خوابيدي ؟... هميشه از دستم بخاطر اينكه زياد ميخوابيدم ناراحت بودي
‎الان داري تلافي ميكني؟
‎من براي هر دومون كت و شلوار خريدم ... همه خيلي عجيب بهم نگاه مي كردن ... جوانا و لوتي و جيمز... اونا فكر كردن من ديوونه شدم ولي ...
‎ولي من فقط زيادي عاشقتم هري ...
‎فقط زيادي دلم برات تنگ شده ... الان يك ساله كه خوابي ......

•••••••
‎ سلام خوبین ؟
‎اینم از اولین پارت.....
‎پارت ها انقد کوتاه نیست و تقریبا بلنده اما برای پارت اول ترجیح دادم کوتاه تر باشه ...

‎خب چطور بود ؟ خوب بود ؟ دوست داشتین ؟ راجع به هری چی فکر میکنین ؟

‎برای اینکه بدونم چند نفر می خوان دنبال کنن داستان رو و برای شروع وقتی ویو ها به 50
‎برسه پارت دوم رو می ذارم ....
:)

TNX 💚💙
LOVE YOU ALL _ F

Live in memories (LARRY STYLINSON)Onde histórias criam vida. Descubra agora