7_MemORieS Of YoU

100 33 32
                                    

30 August - 10:30 A.M

با صدای زنگ گوشی لويي روي تخت غلطي خورد و نفسش رو با صدا بیرون داد و دستش رو توی جیبش برد و گوشیش رو بیرون اورد .
لای یکی از چشمهاش رو باز کرد و با دیدن اسم زک فحشی داد و تماس رو برقرار کرد و گوشی روی گوشش گذاشت :
+باز چی شده زک؟

با شنیدن صدای گرفته و خشدارش اخم هاش رو تو هم کشید و گلوشو صاف کرد ...
- چی شده لویی؟؟ بگو چی نشده!!!  لعنتی تو اصن گوشیتو چک میکنی؟
ابروهاش بیشتر توی هم گره خوردن و همونجور که چشمهاش رو از خستگی بسته بود ، روی تخت تکونی خورد و با لحن کنایه امیزی گفت : + بازم خبر بد داری نه ؟ ببینم تو شد یبار به من زنگ بزنی و یه خبر خوب بدی؟

زک نفس عمیقی کشید و با شرمساری زمزمه کرد : این دفعه هم خبر خوبی ندارم لویی
حرف زک باعث شد تا لویی چشم هاش رو باز کنه و خودش رو روی تخت بالا بکشه و بشینه
+ بگو
- سهام کالدر و طبق خواستت خریدیم ... ولی خبر رفتن کالدر از شرکت ، 24 درصد افت سهام  داشت ، دیشب جلسه هیعت مدیره بود ..اونا ... خب اونا تصمیم گرفتن که ...

+ برکنار شدم
لویی با شک پرسید و ابروش رو بالا انداخت و منتظر جواب زک موند ...
زک شروع کرد به توضیح دادن که چقد تلاش کرده که اونا رو منصرف کنه و بهشون بگه که موضوع کالدر ربطی به لویی نداشته ولی هیئت از غیبت های مکرر لویی کلافه بودن و تلاش هاي زك هیچ فایده ای نداشتن ...

این خیلی مسخره بود که از شرکت خودش برکنار شده؟
شرکتی که از صفر تا صدش کار خودش و دوستاش بود و حالا به حکم هیئت مدیره اون رسما از شرکت خودش بیرون انداخته شده بود ...
دستش رو روي پيشونيش كشيد و چشم هاش رو با ناراحتي بست

- باید زودتر بیای اینجا لویی
با صداي زك از افكارش بيرون اومد و دستش رو كلافه روي صورتش كشيد
+ مگه نمیگی اخراجم؟ پس کدوم گوری پاشم بیام؟
- این دوست خل و چلت از ساعت 10  اومدن اینجا و تا قضیه رو فهمیدن شروع کردن به داد و بیداد

+كيا رو ميگي؟
- چنتا دوست خل و چل داری که تو شرکته؟
از روی تخت پایین اومد و سمت حمام رفت و دستش رو کنار در گذاشت و گفت :
+ببينم تو الان اونجايي؟
-عاممم، نه! ولي اليشا بهم زنگ گفت اونجا يه دعواي خفن راه افتاده ، ديگه چه چيزي جز اخراج شدن تو ميتونه باشه ؟
+ خیل خب ، ده دیقه دیگه .. نه نه بیست دیقه دیگه اونجام . شایدم بشه نیم ساع...

هنوز جمله اش رو کامل تموم نکرده بود که زک بین حرفش پرید و با کنایه گفت :
- تا نشده یک ساعت قطع کن
خندید و گوشی رو توی دستش جا به جا کرد و وارد حموم شد
+ هی ! اینکه دیگه رییست نیستم دلیل نمیشه اینجوری با هام حرف بزنی
- و چه چیزی دلیل میشه که اینجوری باهات حرف نزنم؟

Live in memories (LARRY STYLINSON)Where stories live. Discover now