زین که تسلیم زور و اصرار لویی شده بود، با بی حوصلگی از ماشین پیاده شد و هندزفری هایش را در گوش هایش فرو کرد تا، به قول خودش، "چیزی از دنیای بیرون مزاحمش نشود".
”طبق علم منطقه البروج*، متولدین هفت برج مشمول این حالند؛
《وقتی من هندزفری می گذارم، به این معناست که نمی خواهم با کسی صحبت کنم.》
این برج ها عبارتند از:
برج جدی، سنبله، جوزا، دلو، ثور، برج حوت و برج کژدم.“
لویی چرخدستی ای برداشت و به قفسه ها حرکت کرد و زین هم بی حرف پشت سر لویی رفت.
زین متوجه شدن که لویی در حال حرف زدن راجع به موضوعی است که مسلماً زین کوچک ترین علاقه ای به شنیدن آن صحبت ها نداشت؛ نمی دانست لویی متوجه هندزفری ها نشده است یا اصلاً از منطقه البروج سر در می آورد؟
در حالی که زین در عمق بیت ها و نت ها فرو رفته بود، لویی، که همچنان در حال صحبت بود، از قفسه ها مواد و وسایل مورد نیازش را بر می داشت؛ چیزهایی نظیر چای و شکر و حوله کاغذی و خوراکی.
زین هم برای این که موقعیت خود را لو ندهد، هر از چند گاهی سرش را به تایید تکان می داد و یا دست می برد و بسته چیپس یا جعبه شکلات یا غذای گربه بر می داشت.
وقتی که لویی چرخدستی خرید را به سمت صندوق کج کرد، زین از ته دل به ستایش حضرت مسیح پرداخت و به لویی کمک کرد که وسایل را روی ریل خرید بگذارد.
زین دست به جیب و لویی کیسه خرید به دست از مرکز خرید خارج شدند و به سمت ماشین رفتند که ناگهان لویی از حرکت ایستاد.
زین با نگرانی هندزفری را در آورد و حس کرد این دفعه اتفاقی افتاده.
- چیزی شده؟ چیزی گم کردی؟
نگاه لویی روی برگه جریمه ماشین بود.
- وات د فاک، مرد؟!
افسر پلیسی با کاور فسفری و دفترچه جریمه به دست، به آنها نزدیک شد و گفت: عصر بخیر آقایون؛ مشکلی پیش اومده؟
لویی با عصبانیت به برگه جریمه اشاره کرد و گفت: بله که مشکل پیش اومده! این فاکی چرا رو شیشه ماشین منه؟!
افسر پلیس با متانت توضیح داد: طبق قوانین، به ازای هر پنج دقیقه تاخیر..
لویی وسط حرفش پرید: من فقط چهار دقیقه تاخیر داشتم! فقط چهار دقیقه لعنتی!
افسر که سعی در آرام کردن لویی داشت گفت: گوش کنید آقا..
زین نگاهی به نشان روی سینه افسر کرد و خواند: "لیام جیمز پین"
سرش را بالا آورد و به افسر در حال توضیح دادن نگاه کرد.
با خودش فکر کرد: به نظر میاد تو اوایل دهه بیست سالگی عمرش باشه. تازه کاره یا خیلی مقرراتی و جدی عمل می کنه؟
CZYTASZ
Insomnia |Z.M|
Fanfiction[Discontinued] "اگر ما هیچ گاه نفهمیم چرا قلب ها گولمان می زنند، چه؟" Ziam By: Shey-da
