تاعو ووشیان رو روی تختش خوابوند و بعد خودش بیرون رفت...
نفس های عمیقی کشید ...
گذشته...
همیشه میخواست ازش فرار کنه...
هیچ وقت فکر نمی کرد روزی سر پرستی پسرش به عهده ی اون قرار بگیره...
آهی کشید و فکر کرد...
علت جداییشون... نه... در اصل علت ازدواجشون ...
اون میخواست خانواده ش دست از سرش بردارن... چون از وقتی فهمیده بودن که همجنسگراس بیچاره ش کرده بودند...
دنبال کسی بود که حاظر باشه فقط یه مدت کوتاه همسرش باشه تا بعد از جداییشون بتونه هر کاری میخواد بکنه...
اینطوری شد که با اون آشنا شد...
دختر زیبایی که دنبال استقلال بود...
اون دختر عاشق شخصی بود و خانواده ش اجازه ازدواج باهاش رو نمیدادند...
پس تاعو و اون ازدواج کردند...
تا بعد از جدایی... طبق قانون اون دختر اجازه استقلال پیدا کنه ..
و همچنین تاعو...
اون ها در کل دو بار رابطه داشتن...
یک بار شی عروسی شون چون خوب...
چند نفری مراقبشون بودن دورادور...
یکی چند روز قبل از جداییشون...
که به اصرار مادر تاعو بود..
چون فکر می کرد با این اونا از تصمیمشون بر می گردن...
و همون شب بود که همسر صابقش رو باردار کرده بود...
سری تکون داد...
الان پشیمون نبود...
اون بچه ووشیان...
تو همین چند وقت کم هم براش حسابی مهم شده بود...
-شب قشنگیه...
تاعو با شنیدن صدای همسایه ش برگشت
-سلام...
-سلام...
توی سکوت به ماه زل زدند...
یه دفعه تاعو یادش افتاد...
اون ها باید حرف می زدند!
-ببخشید آقای وو...
کریس نگاهش کرد
-شاید فک کنید فضولم یا... به من ربطی نداره... اما درست نیست اون دوتا بچه رو از صب تا شب تنها بزارین...
کریس ابرویی بالا انداخت
-چرا؟
تاعو جا خورد
به طرف کریس برگشت
-چرا؟؟؟؟!!! چون اونا دوتا بچه ن !
-درسته... ولی زیچن مراقب وانگجی و خودش هست...
-ولی اون فقط هفت سالشه!
-آره..ولی... اون به اندازه ی کافی بزرگ شده...
تاعو اخمی کرد و حرفی نزد
-فک نکنم لازم باشه نگران اونا باشی...تو خودت یه بچه برای مراقبت داری...
-بله... دارم...ولی...
-گوش کن... همونطور که رابطه تو با بچه ت و همسر صابقت به من ربطی نداره...نحوه ی تربیت و مراقبت من از بچه هام هم به تو ربطی نداره...
تاعو دندون هاش رو به هم چفت کرد
از لای دندوناش گفت
-شب بخیر آقای وو...
و بعد به خونه ش برگشت...
تا صبح فکر کرد...
خیلخوب...
حالا که اون آدم بی مسعولیتیه...تاعو خودش از اون دوتا بچه ی معصوم مراقبت می کنه...
#
سلام...مدتی نبودم پس طولانی آپ کردم😁
خوب... حالا تاعوریس داستان وارد رابطه ای ورای همسایگی خواهند شد و به زودی شاهد رابطه تاعوریس خواهید بود پس منتظر باشید
_به نظرتون شغل کریس چیه که همیشه نیست؟ خوشحال میشم جوابمو تو کامنتا بدید
YOU ARE READING
my little neighbour
Fanfictionیه تلفیقی از داستان mo dao zu shi پایان فصل اول #taoris #modaozushi #wangxian #lanwangji #weiwuxian #kris #tao