(داستان از سمت جين)
دستي توي موهام كردم و بعد جلوي ايينه ي دستشويي به خودم خيره شدم.خب خب كيم سوكجين...رسما ريدي.نميدونم چرا ولي كلا به قيافم تر زده شده بود.زير چشمام گود افتاده بود....خب تعجبيم نداره كسي كه نميخوابه چن روز بايدم اينطوري شه.بايد بيشتر به سلامت خودم اهميت بدم.يه پوزخند به خودم زدم جلوي ايينه و بعد خودم به خودم خنديدم.فازمو نميدونستم.
-هي بسه جين ديگه كم مونده از دستشويي هم به خاطر خوشگليت اعتراف بگيري
درو محكم باز كردم و دستمو گذاشتم رو دهنش
+بلند گو قورت دادي؟بچه بيدار ميشه
دستمو از روي دهنش برداشتم و نگاهي به دستش كردم.
+قهوه واسه منه؟
-نه اومدم اين طرف دستم بود چون ميدوني كه من عادت دارم با قهوه كتاب خونم يا توي خونه راه برم
+با قهوه دم در دستشويي؟
قهوه رو گرفتم و يكم تكونش دادم.پُر بود.دستشو برد سمت سرش و يكم خاروند و ابروهاشو داد بالا و بعد شل و اويزون شد و رفت
-باشه واسه تو اوورده بودم
رفت و جلوي تلويزيون نشست و روشنش كرد.نگاهي به قهوه كردم.درشو برداشتم تا ببينم شايد نقشه اي داشته باشه.
+هوم...نكنه ميخواي منو بيهوش كني و با اليشا از اينجا فرار كني
توي همون حالت پوزخند زد و گفت:اره باهوش
+هاااا ياااا فهميدم فهميدم تو ميخواي زيباترين مرد جهانو بكشي
-فكر نميكني داري زيادي چرت ميگي؟
+شايد ولي نه
-هوفففف
سرشو تكون داد و بعد رو به من گفت:بيا بشين
منم مثل بچه هاي دو ساله كه مامانشون دعواشون ميكنن ولي بعدش ساكت ميرن كاريو كه ميگن انجام ميدن،رفتم نشستم كنارش
تلويزيونو خورست خاموش كنه كه دكمه ي power off تلويزيون رفت تو و گير كرد و ديگه نيومد بيرون كه باعث شد انقدر تلويزيون خاموش و روشن بشه تا بسوزه و يه دود خاكستري از بالاش بياد.
دستمو به سرم كوبيدم و يه دونه پس كله ي نامجون زدم
+تو پولدار نبودي،چطوري ميخواستي اين همه خسارت واسه ي گوه كارياتو بدي؟
-عاممم...پول قرض ميكردم.مهم نيست
اخمي كرد و رو به من نشست و جدي شد
-تو...اِممم...چيز...
+هوم؟
-چيز...هوف...گور باباش...
نميفهميدم ميخواست چي بگه ولي معلوم بود ميخواست خودشو جمع كنه
-من ميتونم...اره
همه ي اينارو زير لبش تكرار ميكرد.
-اره...كيم نامجون ميتونه...هوممم...اررره
قيافه من توي تمام مدت پوكر بود و داشتم به حركات حوصله سر برش نگاه ميكردم.
+ميخواي بگي؟
-چيز...عِهم...وكيل گرفتي؟
نگاهي به قهوه ي دستم كرد.گرماش به بدنم وارد شده بود و الان گرماي اون قهوه عضوي از وجودم بود.خيلي يهويي اين سوالو پرسيد و منم نميدونستم چه جوابي بهش بدم.
-سوكجين!؟
+نه نگرفتم
-من گرفتم...تو هم بهتره بگيري...عامم...در مورد اليشا هم تصميم ميگيريم بره يا پيش يكيمون بزرگ شه ولي بازم تصميم اخر با توعه
قلبم شكست:)
نميتونستم بيشتر از اين خورد شدنم رو توسطش ببينم پس سعي كردم قوي باشم
+اره تصميمم اينه اليشا با من زندگي كنه و دوست ندارم اسمي حتي از تو توي زندگيش باشه
-تنها نقطه ضعف منو پيدا كردي؟
+تو پيدا نكردي واسه منو؟
-نه
توي چشمام اشك جمع شده بود ولي رفتم نزديك صورتش.نزديك و نزديك تر شدم.ولي صورتمو بردم سمت گوشش و آروم گفتم:نقطه ضعف من اسمش:ن.ا.م.ج.و.نه
ESTÁS LEYENDO
I think,i love you...(completed)✅
Fanficگفتی می خوام فراموشم کنی فعل جملتو اشتباه گفتی اخه نمی دونی چقد دوستت دارم این توی که می خوای منو فراموش کنی این بار سنگینو ننداز رو دوش من داستاني كه تهيونگ،هوسوك رو از دنياي سياهش نجات ميده🖤 Couples:vhope_namjin_sope