از دید سهون
بهتره هر چی سریع تر تا کسی بویی از قضیه نبرده برگردم اداره. چانیول بهت قول میدم تمام سعیمو کنم هر شب بهت سر بزنم. فقط یکم دیگه تحمل کن. از اتاقش خارج شدم و از راهروی بلندی گذشتم تا به آسانسور رسیدم.سوار آسانسور بزرگ شدم و به طبقه همکف رسیدم. در شیشه ایه سالنو باز کردم و از پله های کوتاه جلوی در پایین رفتم و سوار ماشینم شدم.به سمت اداره حرکت کردم و خیلی پنهانی دوباره ماشینمو پشت ساختمون اداره یا بهتره بگم پارکینگ پارک کردم و مخفیانه وارد ساختمون شدم. در دفترمو باز کردم اما با قیافه عصبانی رئیس مواجه شدم. تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که سرمو بندازم پایین
_ این وقت شب بیرون چیکار میکردی؟حتی دیروزم نصفه شب رفتی و دیگه برنگشتی!
جوابی نداشتم...
_یآ!جواب بده!چه غلطی میکردی؟حتی چانیولم غیبش زده!
با صدای آروم همونطور که به زمین خیره شده بودم جواب دادم:"چا...چانیول حالش خ...خوب نبود...منم بردمش...بی...بیمارستان..."
_به من دروغ نگو!
+م...من متاسفم...من فقط خواستم برم دنبالش...تا...تا برش گردونم اداره و...وقتی پیداش کررم حالش...خیلی بد بود...
رئیس فقط با عصانیت دستشو لای موهاش برد و از دفترم خارج شد.الان دیگه به همین راحتیام نمیشد برم دیدن چان...از دید بکهیون ، عکاسی
+این دیگه آخریشه...
تموم شد! خسته نباشید آقای بیون
وای بالاخره تموم شد. واقعا خسته شده بودم. لباسای بیرونمو برداشتم و به اتاقی که تاریک و کوچیک بود رفتم. لباسامو عوض کردم و داشتم خارج میشدم که منیجرم دوباره گیر داد:"کجا میری؟"
قبل اینکه بتونه حرفی بزنه گفتم:"خیلی خستم!میرم تا اجرای لوهانو در کنار سولگی توی کلاب جونگ ببینم پس فعلا روز خوش!"
واقعا خسته بودم و هنوز از اتفاقی که افتاده بود شاکی بودم...باید ذهنمو تازه میکردم.
+ولی باید با بادیگاردات بری...
با بی توجهی به حرفش خارج شدم.به سمت ماشینم حرکت کردم و سوارش شدم و یکسره به سمت کلاب رفتم. شاید لوهان میتونست آرومم کنه یا حداقل اگه کمی میخوردم و میتونستم همه چیو برا چن ساعت فراموش کنم عالی میشد.(چند روز بعد)
از دید سهون، سئولساعتو نگاه کردم.نزدیکای ۱۲ شب بود. باید برم دیدن چانیول...سیستم روی میزو خاموش کردم. کَپ[1] مشکیمو از روی میز برداشتم و سرم کردم. هودی مشکیمو تنم کردم و کلاهشو روی کَپم سر کردم. کَپمو کمی پایین کشیدم تا جلو چشمامو بگیره. سویچ ماشینو برداشتم و خیلی آروم درو باز کردم. دو طرف راهرو رو نگاه کردم تا مطمئن شم کسی تو راهرو نیست. سرمو پایین انداختم و به سمت در پشتی حرکت کردم. از در خارج شدم و ساکت و آروم به سمت ماشین رفتم. سوار ماشین شدم و به سمت بیمارستانی که چانیولو برده بودم حرکت کردم.
(بیمارستان)
به سمت اتاقش رفتم. پشت در ایستادم و یه نفس عمیق کشیدم. درو به آرومی باز کردم تا اگه خوابه بیدارش نکنم. مثل بچه ها خیلی راحت خوابیده بود. وارد شدم و درو پشت سرم بستم. روی مبل یه نفره ای که کنار تختش قرار داشت نشستم.
_چانیول متاسفم که نمیتونم کاری کنم...
با صدای خیلی آرومی گفتم تقریبا خودم نشنیدمش ولی فکر کنم بیدارش کردم چون چشاشو باز کرد.
-عا...متاسفم که بیدارت کردم.
+آم،نه عیبی نداره.بیدار بودم...
_خب...به هر حال...به چیزی نیاز نداری؟
+نه، ولی،میتونی یه کاری واسم بکنی؟
سوالی نگاهش کردم
+میخوام برگردم.میتونی با دکترا صحبت کنی که فردا مرخصم کنن؟
_اما چانیول...تو نمیتونی.تو هنوز خوب نشدی ممکنه اثرش دوباره برگرده و حالت بدتر از این شه!
+نه سهون.من باید برگردم.حل این پرونده برام خیلی مهمه و مردم در خطرن.لطفا سهون...این تنها چیزیه که میخوام!
_ولی چانیول!جونت مهم تره!
+سهون لطفا!
-آخه
+درک میکنم اگه نمیخوای انجامش بدی به هر حال ممنون.
_باشه باشه چانیول انجامش میدم. اما قول بده چیزیت نشه...من میرم تا با دکتر حرف بزنم.
از اتاق بیرون رفتم تا پیش دکتر چانیول برم.چانیول واقعا سرسخته فکر کنم عقلشو از دست داده!
YOU ARE READING
Dark Love || Chanbaek
Fanfiction_ تجربه عشق با فرد اشتباه... "تو کی هستی؟نمیشناسمت..." "منو یادت نمیاد؟!" " تو دیگه کی هستی؟!" کاپل ها: • چانبک • کایسو • هونهان • جونگسو *اخطار: اگه از این داستانا دوست ندارین نخونین (میدونین که منظورم چیه)