( از دید چانیول)
خب راستش خونه بکهیون برای دو نفر خیلی بزرگه.چه برسه به اینکه بخواد تنها توش زندگی کنه.بعد از اینکه حیاط بزرگ خونه رو با بکهیون رد کردم دو نفری که جلوی در ورودی بزرگ سفید ایستاده بودن برای من و بکهیون بازش کردن.
از سالن بزرگش گذشتیم و به طرف راه پله رفتیم.پله ها رو پشت سر گذاشتیم و به راهرو بلندی رسیدیم.به سمت در انتهای راهرو که یه گلدون بزرگ سفید جلوش بود رفتیم و بکهیون درو باز کرد.
اتاقش به تنهایی اندازه خونه معمولیه! ساعت دیواری رو نگاه کردم. نزدیکای ۱۱ و نیم شب بود. همینطور که داشتم اینور اونورو نگاه میکردم بکهیون دوتا چمدون بزرگ بفنش بهم داد.
+ درشونو باز کن و هر چی که بهت میدم. تا کن بزار توش. دقت کن که چروک نشه!
_ من خدمتکارتم یا بادیگارد؟
به جای جواب دادن به من اولین لباسو از توی کمد دیواری بزرگش توی صورتم پرت کرد.(ساعت ۱۲:۱۵)
_ هنوز تموم نشده؟؟؟دیگه توشون جا نیست!
+اینم بزار... اینم خیلی دوست دارم اینم میارم...این یکی هم نیاز میشه... خب دیگه تموم شد.
_ چیزی هم تو کمد موند؟
+ البته! بعدشم اون یه کمد نیست؛ خودش یه اتاقه!از اون چیزی که فکرشو میکردم هم بدتره. واقعا نمیتونم تحملش کنم!
+خب! ما الان یه ساعت و چهل و پنج دقه وقت داریم.پس تو توی اتاقم میشینی تا من دوش بگیرم.بعدش از اونجایی که بلد نیستم خوب خط چش بکشم تو باید واسم اینکارو کنی... پس فعلا.
رفت توی حموم و درو محکم بست.از اونجایی که اگه میخواستم توی خونه سرک بکشم گم میشدم گوشیمو دراوردم. ۱۵٪ شارژ داشت.شارژرم توی چمدونمه.قطعا باید توی اتاقش یه شارژر داشته باشه نه؟
میدونم کارم اشتباهه ولی... این خیلی مهمه! اولین کشوی دراورشو باز کردم...
وات ده؟؟؟ طبیعیه که یه پسر انقد لوازم آرایش داشته باشه؟شاید من غیر عادیم؟ باید خیلی پول بابتشون خرج کنه.بیخیال من تا فردام نمیتونم یه شارژر پیدا کنم بهتره منتظر بمونم.
کشو رو بستم و سرجام روی تخت بزرگش نشستم.دوباره فکرم رفت سمت پرونده جدیدی که باید حل شه.
اگه اونا توی چین نباشن؟ شاید اصلا اشتباه فهمیده باشیم-
نمیدونم چند دقه بود که توی افکارم غرق شده بودم ولی با صدای بلند زنگ موبایل بکهیون همه فکرام پریدن.نگاهی به صفحه گوشیش انداختم'💕Lu Lu'.یعنی جواب بدم؟
_الو؟
+ الو؟ بکهیون؟
_ چانیول هستم.
+عا...چانیول خوبی؟چرا گوشی بک دست توعه؟چیزی شده؟
_ حتما باید چیزی بشه؟فقط رفته دوش بگیره.
+ خب...پس من بعدا زنگ میزنم.فعلا.چرا انقد این دوتا-
(از دید بکهیون)
لباسامو پوشیدم و موهامو سشوار و شونه کردم.حالا فقط باید یه میکاپه کوچولو کنم!درو باز کردم و رفتم بیرون.
_ امیدوارم که بلدی باشی- یا!گوشی من توی دستای تو چیکار میکنه؟
+ گوشیت زن-
_ تو هنوز نمیدونی گوشی جزو وسایل شخصیه؟؟
+ گوش ک-
_ خوبه منم بدون اجازه گوشیتو چک کنم؟
YOU ARE READING
Dark Love || Chanbaek
Fanfiction_ تجربه عشق با فرد اشتباه... "تو کی هستی؟نمیشناسمت..." "منو یادت نمیاد؟!" " تو دیگه کی هستی؟!" کاپل ها: • چانبک • کایسو • هونهان • جونگسو *اخطار: اگه از این داستانا دوست ندارین نخونین (میدونین که منظورم چیه)