(از دید بکهیون)
تمام مدت داشتم به حرفاش گوش میکردم. یا اون روانی شده یا من. البته خب منم دست کمی ندارم...
+ خب... نظرت چیه؟
_ آم...خب... راستشو بخوای من کسی نیستم که بتونم تو این موارد بهت کمک کنم... خودتم خوب میدونی که تا حالا از کسی خوشم نیومده...
به جمله اخرم شک داشتم. یاد چانیول افتادم. ینی... ازش خوشم اومده؟
_ ولی شاید بتونی از لوهان یا چمیدونم دوستای دیگت کمک بگیری...
یاد حرف اون شب لوهان افتادم " یکم دربارش تحقیق کن"...
با صدای جونگ سوک دوباره از افکارم بیرون کشیده شدم.
+ به هر حال، چیزی میخوری؟
_ عا... نه نه من رژیم دارم!
+ تو چی داری که رژیم داری؟لابد تو این رژیمت سوجو خیلی زیاده...سوجو آدمو لاغر میکنه نه؟
چشاشو ریز کرده بود و داشت تیکه مینداخت... خب راستش حق با اونه. قهوه که ضررش کمتره...
_حالا که اینطوره من قهوه میخوام!جونگ سوک یه قهوه واسه من سفارش داد و چیزی که همیشه خودش میخوره رو برای خودش.
(از دید جونگ سوک)بعد اینکه سفارش دادم برگشتم سمت بکهیون تا بقیه حرفامو بزنم ولی فهمیدم اصلا تو یه دنیای دیگس. به سمت راستش که فقط یه دیوار بود زل زده بود و لبخند میزد. بعد لبخندش محو شد و گونه هاش سرخ شدن. نکنه مریض شده یا چی؟ دستمو جلو صورتش تکون دادم.
_ بکهیون؟ خوبی؟
بکهیون که انگار کاملا یادش رفته بود که توی کافس اونم با من چشاش گرد شد.
+ وای نه نگام نکن!
دستاشو گزاشت جلوی صورتش و سعی کرد سرشو ببره زیر میز تا کسی نبینتش. یک دقیقه بعد اومد بالا گلوشو صاف کرد و سعی کرد ریلکس باشه.
_ یاه! بکهیون چی تو سرته؟
+کی من؟ هیچی...
به بالا نگاه کرد و خودشو به کوچه علی چپ زد.گوششو گرفتم و پیچوندم و سرشو با گوشش کشیدم جلو.
+ عاه! ول کن.
_ تا نگی چیشده ول نمیکنم!
+ مردم دارن نگا میکنن!
گوششو ول کردم و منتظر شدم تا تعریف کنه.
+ایش واقعا که!
_منتظرم...(از دید بکهیون)
از طرفی فرصت خوبیه از طرفیم یجورایی .... نه من باید انجامش بدم!
_خب... درباره چانیول... ینی خب اون چجور آدمیه؟
+ اوووو ببین کی عاشق شده!
_ هی هی هی بس کن! من که نگفتم عاشقش شدم! فقط پرسیدم چجور آدمیه!
+ حتی فکرشم باعث میشه قرمز شی!
احساس کردم دوباره دارم قرمز میشم.
_ فقط ... جوابمو بده...سکوت؟ ینی هیچ جوابی نداشت؟
+ خب بک نمیخوام ناامیدت کنم ولی اگه عاشقش شدی فکر نکنم بتونی باهاش بسازی... اون خیلی سرده و بخاطر کارش تقریبا نمیتونی ببینیش و به خاطر همین خب ... فکر نکنم تا حالا با کسی قرار گذاشته باشه؟ولی در کل یه جنتلمنی عه که هر دختری میتونه آرزوشو داشته باشه.
خب راستش اصلا انتظار نداشتم که اینجوری باشه ینی کلا انتظارم یچی دیگه بود اما خب حداقل الان میدونم با کی طرفم.
+سفارشتون...
گارسون با به سینی که سفارشامون توش بود اومد و اونا رو گذاشت رو میز.
+ چیز دیگه ای نیاز ندارین؟
جونگ سوک که انتظار داشت همون دختره سفارشمونو بیاره گفت : نه ممنونم....
YOU ARE READING
Dark Love || Chanbaek
Fanfiction_ تجربه عشق با فرد اشتباه... "تو کی هستی؟نمیشناسمت..." "منو یادت نمیاد؟!" " تو دیگه کی هستی؟!" کاپل ها: • چانبک • کایسو • هونهان • جونگسو *اخطار: اگه از این داستانا دوست ندارین نخونین (میدونین که منظورم چیه)