●لطفا♡ستارهدادن☆بهپارتروفراموشنکنید●
چان: اون تو چیکار میکردین؟!
_ خفه شو بابا!
چان: گفتم چیکار میکردین!!
_داشت برام ساک میزد!
کاغذاشو تو کیفش چپوند و زیپش رو بست و خدا رو بخاطر شانس خوب امروزش شکر کرد.
چان: خب خیالم راحت شد... فک کردم کردت..
+سلام پسرا!
با چهره ای که هیچ حالتی رو منعکس نمیکرد از صورت چان به صاحب صدا حرکت کرد.
کریس: سلام لوهان!
سوهو: کجا بودیییی؟؟
_سلام لوهان.
چان: به به! درست به موقع! بیا ببین سهون چرا انقدر پکره.
با ابروهای بالا انداخته به سهون نگاه کرد.
لوهان: چیزی شده سهون؟!
چان نوچی کرد و سهون رو دور زد تا خودش رو به لوهان،که بین کریس و سوهو ایستاده بود، برسونه.
چان: اینجوری که فایده نداره! برو قشنگ بغلش کن از دلش درار! اینجوری که توگفتی بدتر شد که!
_چان!
چان: تو خفه شو سهون! هیچی حالیت نیس.
و به تقلای ریز لوهان میون بازوهاش خیره شد.
چان: تو چته دیگه؟!
_بس میکنی یانه؟!
کریس: شورش و درنیار چان. میبینی که ناراحتش کردی!
سوهو: ولش کن خل وضع!
لوهان: نه بچه ها...من...خب...
چان: ببینین...خجالت میکشه!
لوهان: خب... من ...راستش...
چان: آره میدونم لویی... همه همین حس و دارن... سهونیمون خیلی جذابه.
_خفه شو چان!!
لوهان: من ازدواج کردم!!
سکوت مطلق رو خنده ی گروهی از دانشجوها اونطرف محوطه شکوند.
چان: او... خب...
بلافاصله دستاش رو باز کرد و صاف ایستاد.
چان: متاسفم.
لوهان: نه نه! من ناراحت نشدم! باور کنید! من متاسفم!
سهون فقط داشت چانیول رو چپ نگاه میکرد و براش بیصدا خط و نشون میکشید.
کریس: واو... بهت تبریک میگم!
سوهو: امیدوارم خوشبخت بشی!
خجالتزده سرش رو پایین انداخت.
سوهو دستش رو بین دستاش گرفت و سمت بیرون کشید.
سوهو: بیا ببینم! ما کلی حرف نزده داریم انگار!!
YOU ARE READING
𝗙𝗮𝗹𝗹🍁ᵏᵃⁱʰᵘⁿ🍁Mɪɴɪғɪᴄ-Full
Romance ⚜️کاراکترها: سهون 💠 کای💠 چانیول💠 کریس💠 سوهو💠 لوهان💠 بکهیون 🔖سهون گرفتار حسی میشه که بهش اعتقادی نداشته... 🔖حسی خاص به استاد متاهلش... اما این حس رو تو احترام و تحسین محصور میکنه. و تصمیم میگیره اون فرد رو بعنوان الگوی زندگیش در...