𝗙𝗮𝗹𝗹🍁ᵏᵃⁱʰᵘⁿ🍁 ①

1K 161 32
                                    

☆لطفا♥ستاره‌دادن‌☆به‌پارت‌روفراموش‌نکنید☆

آلارم گوشیش رو دقیقا یک دقیقه قبل از به صدا دراومدنش، غیر فعال کرد و روی میز کنار تختش، انداخت.

بخاطر سرمایی که میتونست صبح پاییزی، از پنجره ی نیمه باز اتاق، سرک بکشه، خودش رو از گردن به پایین، زیر پتو مخفی کرد و به سقف سفید اتاقش، خیره شد.

گرچه درونش داشت یخ میزد اما، سعی میکرد تا حد امکان، از سرما خوردن، پیشگیری کنه.

سرما... دمای مورد علاقه اش نبود. اما بدنش بی اختیار و ناخودآگاه، به سمتش کشیده میشد.

درحال لرزیدن بستنی میخورد، لباس های زمستونی رو دوست داشت. توی سرما، پنجره رو باز میگذاشت و زیر پتو مچاله میشد. 90 درصد مواقع، لحنش منجمد و رفتارش، فاقد هرنوع حرارتی بود. و در روزهایی نه چندان دور، جذب آدمهای سرد میشد.

آدم... چه واژه ی عجیب غریبی.

"فلش بک"

آلارم گوشیش و که تقریبا یک دقیقه از فعال شدنش میگذشت، خاموش کرد.

_ لعنت به تک تکتون ینی!

پاهاش رو بلند کرد و روی تخت کوبید. بدنش رو با کلافگی، درحالی که مثلا داشت گریه میکرد، موج میداد.

گوشیش رو که از روی شکمش سر خورده بود و بین تاهای نامنظم پتو پنهان شده بود، پیدا کرد و تماس چانیول رو قطع کرد.

بلافاصله وارد صفحه چت گروهشون شد.

_بیدارم!بیدااارممممم!!!!!

بعد از یکم غرغر کردن و اینور اونور کردن خودش، بالاخره بلند شد و اولین کاری که کرد، بستن پنجره بود.

نیم ساعت بعد، درحالیکه بند کوله اش رو روی شونه اش جابجا میکرد، از پله ها پایین اومد.

_ مامااان من دارم میرم.

+الان؟!

سرش رو از آشپزخونه بیرون آورد و با تعجب پرسید.

_باورت نمیشه نه؟! خودمم باورم نمیشه همچین حماقتی کردم!

+ صبحونههه!

_میل ندارم.

پاش رو که از در بیرون گذاشت، از سرما به خودش لرزید.

کلاه سوییتشرتش و روی سرش انداخت و زیپش رو نصفه بالا کشید. بند کوله اش رو با یک حرکت، روی دوشش، تنظیم کرد، دستاش رو داخل جیب شلوارش فرو کرد و راه افتاد.

_فقط میتونم بگم خدا لعنتتون کنه.

**

_کجایی؟!

چان: دو دیقه دیگه اونجام.

_اوکی.

کریس: کوش؟

𝗙𝗮𝗹𝗹🍁ᵏᵃⁱʰᵘⁿ🍁Mɪɴɪғɪᴄ-FullTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang