𝗙𝗮𝗹𝗹🍁ᵏᵃⁱʰᵘⁿ🍁 ④

437 118 29
                                    

●لطفا♡ستاره‌دادن☆به‌پارت‌رو‌فراموش‌نکنید●

_واو...

پذیرایی برعکس نشیمن دیزاینش آمریکایی بود... ترکیب قهوه ای، قرمز،طلایی و زرشکی... یه فضای کلاسیک و سلطنتی و شیک...

+ خوبه؟؟

_عالیه!

خندید و دستش رو پشت کمر سهون گذاشت تا به جلو راهنماییش کنه.

+ وقتایی که تنهام میام اینجا... حس شلوغی بهم میده... انگار کلی مهمون دارم...

تلخندی زد. سهون خیره بهش داشت دلیل تنهاییش رو باخودش تحلیل میکرد.

+برنامه ات برای آینده ات چیه؟! کار پیدا کنی؟... با دوست دخترت ازدواج کنی... باهم برای بچه هاتون اسم بذارین؟ هوم؟؟

اون تلخی و پوچی میون جمله هاش برای سهون گنگ بود.

_فکر نمیکنم بتونم مثل شما زندگی کنم.

به روبروش خیره شد. پنجره ی سرتاسری که شیشه های رفلکسش نصفه با پرده های ضخیم زرشکی پوشیده شده بود.

+مثل من؟! منم با دوست دخترم ازدواج نکردم.

با خنده گفت.

سهون به انعکاس مرد خندون نگاه کرد... چقدر هم چیز درباره ی دوست جدیدش مرموز بود.

بعید میدونست این وجود خاص و یاغی، تن به ازدواج سنتی داده باشه.

+جواب نمیدی؟!

به دیوار مقابل سهون تو راه پله ی کوچیک تکیه داد.

_نمیدونم چی بگم.

شونه بالا انداخت و سمت جونگین برگشت و مثل اون به دیوار پشت سرش تکیه داد.

+برنامه زندگیت!

ابروهاش و بالا انداخت و منتظر جواب سهون شد.

_برنامه ی خاصی ندارم... شاید یه چالش جدید و امتحان کردم.

+مثل؟؟

با خودش فکر کرد چقدر این آدم اعصاب بحث داره. خودش هیچوقت کسی رو سوال پیچ نکرده بود.

_نمیدونم... کاری که تاحالا نکردم... هنوز پیداش نکردم.

جونگین با فشار کوچوکی به کتف هاش از دیوار فاصله گرفت و پله ی دوم رو پایین رفت.

+خیلی شبیه منی سهون... امیدوارم عاقبتت شبیه من نباشه.

سهون هم همون کار و تکرار کرد و با فاصله ی کمی، پشت سر جونگین ایستاد.

_چه عاقبتی؟!

نیم نگاهی به پشت سرش کرد و دست هاش رو تو جیب گرمکنش فرو برد.

+ تنهایی.

_پس همسرتون...؟

تلخندی زد و دست چپش رو تو موهاش فرو برد.حلقه توی انگشتش نبود.

𝗙𝗮𝗹𝗹🍁ᵏᵃⁱʰᵘⁿ🍁Mɪɴɪғɪᴄ-FullWhere stories live. Discover now