دنبال چیزای جادویی باش

87 18 5
                                    

زین:خیلی خب پسر، بریم بقیه رو بیدار کنیم

زین از جاش بلند شد و دست منم گرفت تا بلند شم و دنبالش برم
رسیدیم جایی که اریک و متیو و لویی خوابیده بودن
زین بیدارشون کرد و خودشم رفت یه مشعل برای راه روشن کنه

لویی:نایل، تو با این پسره حرف زدی؟
چه جور ادمیه؟

نایل:اولا که پسره اسم داره و اسمشم زینه
دوما پسر خیلی خوبیه من حس خوبی بهش دارم

لویی:حالا هرچی،نباید زیاد بهش اعتماد کرد.

نایل:چرا؟چه مشکلی داره؟

لویی: منطقی نیس
اون چجوری از ماهی فرار کرده و زنده مونده. مشکوکه

نایل:منظورت چیه؟ هریم زندس
چرا این حرفو میزنی
صبر کن ببینم
تو اصلا دنبال هری نمیگردی، تو فقط دنبال یه راه برای خارج شدنی

لویی: چرت و پرت نگو
اگه اینجوری بود که اصن خودمو تو اون ابشار لنتی برای پیدا کردن دوست لعنتیتون نمینداختم
قبل حرف زدن فکر کن نایل

نایل:هی لویی من معذرت میخوام. صبر کن

لویی تنه ای بهم زد و سریع ازم فاصله گرفت.  فاک بهش
یه بار نتونستم جلوی اون زبون لعنتیمو بگیرم

طبق معمول زین از جلو میرفت و ماهم پشت سرش دنبالش بودیم

به دوراهی که رسیدیم، زین یکم مکث کرد و بعد دلو به دریا زد و رفت پایین

زین: خیلی خوب اقایون
من جلو میرم و بهتون میگم پاتونو کجا بذارید

یکی یکی چسبیده به دیواره ها قدم بر میداشتیم
لویی و من کتفای متیو رو گرفته بودیم و به زور حملش میکردیم

زین:مواظب باشین. ازاینجا به بعد اب بالا اومده
فشار اب زیاده حواستون باشه لیز نخورین

چند قدم که جلو رفتیم،  مسیر ناهموار تر شد و اب‌تا زانو هامون بالا اومده بود

به سختی داشتیم راه میرفتیم که یه دفعه لویی وایساد

نایل:چیشده؟؟چرا وایسادی

اریکو به صخره ها تکیه دادمو رفتم جلو

یه صخره بزرگ راهو بسته بود و برخورد اب باهاش باعث ایجاد موج های بزرگ میشد
زین روبروی دیوار وایساده بود و فکر میکرد

نایل: چرا معطلی؟بن بسته . باید برگردیم تا اب غرقمون نکرده

زین:وایسا. بسته نیست
وسط سنگو نگاه
یه شکافه، اب ازش رد میشه
این یه سنگ معمولی نیست
مثل یه جور در میمونه

نایل:فکر نکنم بشه بازش کرد

زین:امتحانش ضرری نداره

زین ته چوبی که سرش اتیش روشن بود رو بین شکاف گذشت و اهرمش کرد و فشار داد

نایل:بیخیال زین. چوب شکست
به این سادگی باز نمیشه

زین صاف ایستادو با دقت به سنگ نگاه کرد

زین:یه چیزی غیر عادیه
قسمتای بالایی رو نگاه
نقش و نگار های عجیبی داره

لویی:زین ولش کن. هرچی بیشتر بمونیم انرژیمون زودتر از بین میره
وقت نداریم. دنبال چیزای جادویی نباش

زین سرشو تکون داد و لحظه اخر دستشو رو یکی از کنده کاری های عجیب سنگ کشید و به سمت عقب راه افتاد

نایل:هی هی صبر کنین
یه چیزی داره اتفاق میوفته

از بین پیچ و تاب های صخره نور عجیبی بیرون میومد
نور ضعیف و ابی رنگی بود که دور تا دور سنگو روشن کرده بود

لویی:فک کنم باید دنبال چیزای جادویی باشیم

_________

گایز میدونم کمه و خیلی معذرت میخوام
اما چون خیلی وقت بود اپ نکرده بودم فقط این تیکه رو گذشتم که فف فراموش نشه

پارتای بعدی قطعا بیشتره
ووت و کامنت بذارین تا انگیزه داشته باشم برای تایپ

اپ بعدیcursed creature

بوس بهتون
با عشق saba💕💕

the same eyes [L.S | Z.M]Where stories live. Discover now