کاغذ عجیب

274 28 23
                                    

تام ادفورد؛اون امروزم قصد نداره نگاهشو از روم برداره؟!
درست از روزی که وارد آژانس هواپیمایی بلو رز شدم این نگاهاش شروع شد و فکر کنم تا بازنشستگیمم ادامه داشته باشه
از بقیه راجع بهش سوال کردم و مثل اینکه حدود یک سال پیش همسرشو تو یه تصادف از دست داده
باید براش سخت باشه
اما هرچی که باشه دلیل نمیشه اینجوری به من زل بزنه
به هر حال افراد دیگه ای هم تو این خراب شده کار میکنن چرا من؟شاید شبیه همسر خدابیامرزشم
هری میگه ممکنه رو من کراش داشته باشه
اون کسیه که وقتی تازه وارد بلو رز شدم منو به همه معرفی کرد و سعی کرد معذب نباشم
الان بعد گذشت ۵ ماه از شروع کارم دوستای خوبی برای هم هستیم
هری شخصیت اروم و در عین حال شوخی داره
معمولا سعی میکنه با جکاش بقیه رو بخندونه
که موفق هم میشه
اما نمیدونه بقیه از شدت بی مزگی به جکاش میخندن
وقت ناهار من و هری به سلف رفتیم و درست همونجا بود که شک هری درست از اب درومد
تام اومد و با کلی مِن و مِن عرق ریختن شماره منو گرفت و به یک قرار شام دعوتم کرد
خب اون پسر جذابیه و اخلاق خوبی داره و من ازش خوشم میاد از همه مهمتر اون سیکس پک داره و کیه که از سیکس پک بدش بیاد؟
منم که ۲۵ سالمه و هنوز مجردم
به خاطر همین تصمیم گرفتم که پیشنهاد قرارو قبول کنم
البته هری این وسط کم کرم نریخت و تا تونست منو مسخره کرد
این تقصیر من نیست که وقتی خجالت میکشم تا تو باسنمم سرخ میشه
ساعت ۵ بعدازظهر بود و میخواستم برم خونه تا برای قرارم با تام اماده بشم که همون لحظه سوزان یکی از همکارای دیگم یه تیکه کاغذ تا شده روی میزم گذشت
کاغذ یه جنس خاصی داشت و واقعا عجیب بود ؛تای کاغذو باز کردم و نوشته ی توش رو خوندم. اگه بگم چشام بازم گشاد میشه دروغ گفتم.رمتن کاغذ دقیقا این بود:
هشدار!
امشب به قرار ساعت ۹ نرو!
این کی بود که از قرار من خبر داشت و حالا میگفت به این قرار نرم؟!
سعی کردم اهمیت ندم
به خونه رفتم .
سعی کردم حواسمو با لباسی که قراره بپوشم پرت کنم
من تاحالا سر قرار با یه پسر نرفتم و نمیدونم باید چجوری لباس بپوشم
تیپ اسپورت یا رسمی
حتی نمیدونم واقعا به پسرا علاقه دارم یا حسم به تام یه کراش زود گذره
در هر صورت یه کت تک با تیشرت پوشیدم که خیلی خشک و رسمی نباشه
ساعت ۸:۲۰ بود که در خونه رو باز کردم که یه حسی بهم گفت شاید باید به متن کاغذ عمل کنم
بالاخره حسم پیروز شد و به خونه برگشتم و تا ساعت ۱۲ خودمو با تلویزیون مشغول کردم.
وقتی خواستم بخوابم طبق عادت همیشه گوشیمو چک کردم که متوجه یه پیام شدم
از طرف تام بود و معذرت خواهی کرده بود که امشب به محل قرار نیومده بود و باعث شده بود من چند ساعت اونجا معطل بمونم
تعجب کردم. تا همین الان فکر میکردم شاید تام هنوز با مرگ همسرش کنار نیومده و کاغذ رو اون فرستاده ولی این پیام تمام معادلات ذهنیمو بهم ریخت
یعنی ممکنه هری باشه؟
اخه اون برای چی باید اینو بده؟
شاید یه نفر تو اژانس از تام خوشش میاد و حرفامونو سر ناهار شنیده واسه همین اون کاغذو داده که من به قرار نرم
ولی. هرکی بوده احتمالا میدونسته تام هم به قرار نمیاد
تصمیم گرفتم فردا از خود تام در مورد این قضیه سوال بپرسم
//
فردا صبح سوار ماشین شدم که برم سرکار
البته نزدیک بود یه پیرمرد عصا به دست با کلاه لبه دار مشکی که کت صورتی با گلای ریز قرمز و کفشای صورتی ورنی پوشیده بود و کنار یه پیرمرد ویلچری غرغرو که مثل خودش لباس پوشیده بود ، راه میرفت رو زیر بگیرم
بیخیال؛همین مونده دوتا پیرمرد که هرچی سنشون بالا میره کودک درونشون جوونتر میشه رو بکشم.محض رضای خدا کی تو این سال ها ازین لباسا میپوشه
تو پارکینگ اژانس پارک کردم و اولین کاری که میخواستم بکنم این بود که با تام صحبت کنم
پس مستقیم سمت قسمت تور های داخلی رفتم که متوجه شدم تام سر جاش نیست
از مسئول بخش سوال کردم که گفت امروز سر کار نمیاد
من واقعا نیاز دارم که باهاش حرف بزنم
خواستم باهاش تماس بگیرم که همون موقع هری رو دیدم
نایل:هری تو دیروز اون برگه رو به من دادی؟

هری:برگه پزشکی قانونیت منظورته؟

نایل:مسخره نشو دیروز یه نفر یه برگه برام فرستاده که میگفت نباید به قرار با تام برم

هری:تو چیکار کردی

نایل:نرفتم.و فکر کن چی ، تام هم نرفته.

هری:خب اینکه فکر کردن نداره. کار خودشه

نایل:منم همین فکرو میکردم تا وقتی که یه پیام فرستاد که انگار روحشم از برگه خبر نداره.

باید با خود تام صحبت کنم

_________________________________

پارت اول همیشه بد ترین پارته
از پارتای بعدی داستان جالب میشه
لطفا تمام شخصیت هارو تو ذهنتون بسپرین حتی کسی که یه ثانیه فقط میاد رد میشه
چون قراره نقشای بزرگی داشته باشن
مرسی hani7249 که با تمام وجود تو نوشتن این استوری به من کمک کرد و کاور هم کار خودشه. لطفا استوری خودشم بخونین داستان فوق العاده ای داره❤

لطفا استوری رو به بقیه هم معرفی کنید 💙💙
با عشق saba💕💕

the same eyes [L.S | Z.M]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant